بسم الله الرحمن الرحیم
چهارشنبه ۹۷/۱/۲۲ (جلسه ۹۸)
حکم اراضی معمورة بالعرض
کلام در این اقسام اراضی بود. اراضی موات بالأصاله بحث شد. اراضی معمور بالأصاله بحث شد. بعد رسیدیم به قسم ثالث که ما عُرض له الحیاة بعد الموت. این جزو اراضی موات بوده، منتها احیا کرده. خب مرحوم شیخ اعظم قدّس الله روحه می فرماید: هو ملکٌ للمحیی. محیی مالک است. منتها به شروطی که در کتاب احیاء موات ذکر شده؛ می فرماید: بإجماع الأمّة کما عن المهذّب بإجماع المسلمین کما عن التنقیح و علیه عامّة فقهاء الأمصار کما عن التذکرة.
بررسی نظر سید خوئی و شیخ طوسی
و لکن دیروز عرض کردم یک وقتی به یک مناسبتی که یکی از این مراجعی که فوت کرده خدا رحمتش کند، فرموده بود، به کلام شیخ طوسی در مبسوط من مراجعه کردم، دیدم شیخ می فرماید مالک نمی شود. یعنی شیخ طوسی.
اینجا هم می فرماید شیخ اعظم: لکن ببالی من المبسوط کلامٌ یشعر بأنّه یملک التصرف. یعنی محیی فقط حقّ تصرّف دارد، نه مالک نفس رقبه بشود. مرحوم آقای خوئی هم رحمة الله علیه همین قول را اختیار کرد که مالک نفس رقبه نمی شود. دلیلش هم فقط و فقط همان روایت مسمع بن عبدالملک بود که امام زمان عجّل الله تعالی فرجه الشریف که تشریف بیاورد، این زمین ها را از غیر شیعه می گیرد، آنها غاصبند، کسبشان حرام است. و از شیعه هم طسق میگیرد. آقای خوئی همه ی ایرادش این بود، رحمة الله علیه، که آقا چه جور می شود کسی مالک رقبهی ارض باشد، در عین حال طسق بدهد؟ یا چه جور می شود کسی ملکش باشد، سابقه ندارد در دوران حیات ائمه علیهم السلام، وجود نازنین خاتم الأنبیاء سلام الله علیهم أجمعین و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین که مالی را از کسی گرفته باشد. حتی یک وقتی من با یکی از این آقایان مسؤولین صحبتم شد، گفتم من جایی ندیدم که ائمه علیهم السلام مال کسی را مصادره کرده باشند. ایشان فرمود چرا. مولانا امیرالمؤمنین یک شخصی را در تعزیر مالش را مصادره کرد، من در کتابم نوشتم. دیگر جلسه که تمام شد، برگشتم منزل، کتاب را آوردم و باز کردم و زنگ زدم. گفتم آقا کتاب حضرت عالی جلو من است، کجا چنین …؟
ایشان می فرماید، مرحوم آقای …، من کلام آقای خوئی را دارم عرض می کنم از خودم که چیزی ندارم. مرحوم آقای خوئی رحمة الله علیه می فرماید سابقه ندارد که ائمه علیهم السلام مال کسی را گرفته باشند. خب حالا مولانا امام زمان عجّل الله تعالی فرجه الشریف تشریف می آورد …، یا حتّی سابقه، … خب زمین را بگیرد. یعنی چه؟
کافر اگر کافر ذمی باشد، که مالک می شود. اگر کافر حربی هم باشد، مالک می شود؛ منتها مال کافر حربی برای همه مسلمانها مباح است. نه برای مسلمانها، برای کفار هم مباح است. یک کافر هم از یک کافر دیگر مال بگیرد.
اما این که بیاید مالی که مال اوست بگیرد، این معنا ندارد. یعنی نه این که محال است عقلاً. تصرّف در این خیلی مشکل تر است تا این که تصرف بکنیم در این لام که «من أحیی أرضاً میتة فهی له»، «له» را به معنای حقّ بگیریم نه به معنای ملک بگیریم. و لکن ما عرض کردیم آقای خوئی این فرمایش شما قطعاً نادرست است. به خاطر این که ارتکاز همه ی متشرعه بر این است که مالک می شوند. فقها همه بأجمعهم فتوای به ملکیت داده اند و اصلاً خود شما فتوای به ملکیت در منهاج داده ای.
بعد عجیب است، شما آمدی تنظیر کردی به باب سرقفلی، اصلاً سرقفلی مبتنی بر این است که مالک زمین است. و الاّ اگر حقّ دارد، حقّش را هم واگذار کرده به غیر، اجاره از چه بگیرد؟ شما می گویید تارة این زمین را می فروشد، این مغازه را می فروشد. یک وقت این مغازه را سرقفلی می دهد. خب اگر مغازه را سرقفلی می دهد، ملکش مال خودش است، پس معلوم می شود شما قائل به ملکی. و عرض کردم فقط در منهاج چیزی که هست، این است که «من ملک بالإحیاء» کسی که به إحیاء مالک بشود، اگر کار نکند، این زمین موات بشود، دیگران می توانند این را بکارند بدون اجازه ی او. حتی آنجا هم آن طوری که در ذهنم است از منهاج الصالحین، طسقش را باید بدهد. یعنی این دومی که گرفته این زمین را می کارد، اجاره را باید بدهد. اما کسی که «من ملک بالبیع أو بالإرث أو بالهبة» این نه، اگر موات بالعرض شد، حق ندارد که این را دیگری تصرف بکند، مال خودش است. و آن روایت هم طوری نیست. امام زمان عجّل الله تعالی فرجه الشریف، طسق معنایش اجرت زمین نیست. اشکال ندارد. مثل این می ماند هبه ی معوّضه است. حضرت فرمود آقا انفال مگر مال ما نیست؟ انفال مال ماست. خب ما تحلیل کردیم. هبه کردیم. منتها یک شرطی دارد. آن شرطش این است که وقتی فرزند ما حضرت مهدی عجّل الله تعالی فرجه الشریف تشریف بیاورد، این مقدار پول از شما بگیرد. اگر کسی خانهاش را به کسی هبه کرد به این شرط، آقای خوئی! چه منافاتی با ملکیت دارد؟ خب اراضی کفار را هم می گیرد، چه اشکال دارد؟ مگر پیغمبر گرامی اسلام اراضی کفار را نگرفت؟ مگر اراضی کفار را نگرفت؟ در جنگ ها همین بود دیگر. خب امام زمان سلام الله علیه بدون جنگ اراضی کفار را می گیرد.
ممکن است بگویی آقا اینها کافر ذمیاند. کافر ذمی در زمان ائمه دیگر بودند. کافر ذمی، هر امامی سلام الله علیه، میتواند یک شرایطی بگذارد. خب امام زمان عجّل الله تعالی فرجه الشریف می فرماید آقا، کافر ذمی همه ی زمینهایش را من باید بگیرم. این چه محذوری دارد. این، نمی دانم، چه گیری دارد؟ خب چه فرق می کند، پیغمبر خدا جنگ می کرد می گرفت. یا بدون جنگ می فرمود آقا شما یا صلح می کنید اراضی را می دهید. امام زمان هم سلام الله علیه می گیرد. این چه اشکالی دارد که شما می فرمایید نمی شود؟ و این معنایش این نیست که ائمه علیهم السلام اموال مردم را می گرفتند. ائمه علیهم السلام اموال کسی را نمی گرفتند. غیر از همان زکوات و غیر از همان خراج، اینها…، لذا این فرمایش آقای خوئی در مصباح الفقاهه، نمی دانم این ..، خیلی بعید است از ایشان، خیلی خیلی بعید است از ایشان. شیخ طوسی هم این طوری که در ذهنم است، نمی فرماید مالک نمی شود. فقط دارد طسق باید بدهد.
این هم که شیخ اعظم می فرماید : کلامٌ یشعر بأنه یملک التصرف، چون می فرماید طسق باید بدهد، در اذهان این است که خب اگر مالک است برای چه طسق باید بدهد؟ از طسق مفهوم اجرت زمین را برداشت کرده، که یعنی حقّ، بیشتر نمیآورد.
علی أی حالٍ، همین است که فقها فرموده اند. ظاهر روایات است. اصلاً اجماع مسلمین است. نمی دانم، حالا، آقای خوئی است دیگر، چه کارش بکنیم، چه می شود گفت؟ به هر کسی حرف بزنی، ممکن است آدم … ، ولی به آقای خوئی بخواهی حرف بزنی، می شود، یعنی می شود، به لحاظ علمی، منتها باید یک حمله ی حیدری علمی بکنی. و الاّ آقای خوئی خودش مثل تریلی، چیز، بلدوزر است که هر که جلوش باشد، همین طور جمع می کند.
ولی ظاهراً اینجا آقای خوئی، ما که نفهمیدیم. البته مقتضای شأن شما این است که ما این مصباح الفقاهة، اینجا را اصلاً برای چیز، این ها را برای شما نمی دانیم. اینها نوشته شده.
حکم اراضی موات بالعرض
خب، قسم رابع. قسم رابع، شیخ اعظم اعلی الله مقامه می فرماید: ما عرض له الموت بعد العمارة. موات بالعرض میشود. کسی آباد …، حالا موات بالعرض دو قسم است. یا معمور بالأصاله بوده، جنگل بوده، جنگل را مثلاً تراشیده اند، درختهایش را کندند، یا بارندگی نشده خشک شده، زمین موات شده. یا نه، معمور بالعرض بوده. کسی زمینی را آباد کرده، خانه ساخته، یا مثلاً زراعت می کاشته، باغ کرده، به مرور زمان رسیدگی نکرده، موات شده. این قسم چهارم می فرماید: فإن کانت العمارة أصلیة، یعنی اگر این موات بالعرض معمور بالأصاله بوده، جنگل بوده، خب این باز جزو انفال است. چرا؟ چون وقتی معمور بود، جنگل بود، از انفال بود. حالا که از جنگل افتاده، خب از ملک انفال خارج نمی شود که. ملک امام علیه السلام بوده. حالا افتاده. خب باز هم ملک امام علیه السلام است. «و إن کانت العمارة من معمّر» اما اگر نه، عمارت عامر داشته. یک کسی این را آباد کرده، بعد رها کرده به مرور زمان موات بالعرض شده. اینجا می فرماید: «ففی بقائها علی ملک معمّرها» آیا این باقی است بر ملک معمّر، «أو خروجها عنه» یا این زمین از ملک معمّر خارج می شود، « و صیرورتها ملکاً لمن عمّرها ثانیاً» این مثل موات بالأصاله میشود، که کسی دیگر که آمد آباد کرد «خلافٌ معروف فی کتاب إحیاء الموات» خب منشأ این خلاف هم «اختلاف الأخبار». دیروز روایتش را خواندیم که در ذیل این آیه شریفه ظاهراً شاید روایت باشد. «و الأرض وضعها للأنام» حضرت فرمود زمین وقف بر عباد است. هر کس او را آباد بکند، احقّ به. اگر آباد نکرد، از دست او گرفته می شود به دیگری داده می شود. منتها این روایت سند نداشت. این هم که می فرماید شیخ انصاری «خلافٌ معروف فی کتاب إحیاء الموات» این هم عجیب است. چون آن طوری که در ذهنم است، جلّ از فقها فتوایشان این است که به عروض موت، و این که معمور بالعرض بشود موات بالعرض، از ملک محیی خارج نمی شود. از ملک محیی خارج نمیشود. منتها این در کتاب إحیاء الموات، ما هم عرضمان همین است. روایاتش را هم دیروز خواندیم. همین دیروز خواندیم که گفتیم این «وقفاً» برای انتفاع مردم است. وقتی کسی از این زمین انتفاع نبرد، خب از دستش می گیرند می دهند به دیگری. اما این که از ملک او خارج بشود، در صورتی که احیا کرده باشد، نه. اینها فوقش حمل می شود بر آنجایی که تحجیر کرده. چون روایات در باب حقّ التحجیر هست که کسی که زمینی را تحجیر می کند، اگر سه سال معطّل بگذارد، حاکم از او می گیرد و به دیگری می دهد. اما یک کسی که باغ درست کرده، حالا باغ موات بالعرض شده، اینجا هر کسی برود دو مرتبه بگیرد، یا با اذن حاکم، این هم فکر نمی کنم که اساسی داشته باشد. حالا نمیدانم چرا شیخ فرموده خلافٌ معروف. معروف هم نیست که از ملک محیی خارج بشود.
حکم اراضی خراجیه
خب، از اینجا وارد اراضی خراجیه می شویم. چون اراضی خراجیه داخل قسم ثالث است. قسم ثالث چیست؟ «ما عُرض له الحیاة بعد الموت» زمینی که موات بوده، منتها این را عامری و کسی احیا می کند.
شاگرد: … من أحیی أرضاً مربوط به … متقابل می شود که حکم، یعنی در واقع … تناسب حکم و موضوع، وقتی موضوعش دیگر رفت، برای چه ما … روایتش «من أحیی أرضاً فهو له» دیگر «من أحیی» در آن صدق نمی کند اینجا.
استاد: «من أحیی أرضاً» اطلاق دارد دیگر. و لو بعد از احیا موات بشود.
شاگرد: وقتی موات شد مثل حالت استحاله دارد. شارع فرمود آقا مثلاً …
استاد: استحاله که موضوع از بین می رود. «أرضاً». این جملهاش …، اگر گفت که «أکرم زیداً إن رأیته قائماً»، یعنی وقتی که نشست دیگر، وجوب اکرام ندارد؟ پس چرا می گویند اگر چیزی از مؤونه خارج شد، خمس ندارد. شما یک خانهای داشتی، یک ماشینی داشتی، سوار می شدی. حالا دیگر رها کردی، گوشهی خانه افتاده، از مؤونه خارج شده. خب خمس ندارد دیگر. اطلاق آن دلیل «الخمس بعد المؤونة…»، «من أحیی أرضاً فهی له»، این… . اگر این بود که «الأرض المحیاة للمحیی» این ممکن بود کسی بگوید این وصف مقوّم موضوع است. ولی به نحو قضیه شرطیه، مثل کسی که مثلاً می گوید آقا، «من ظاهرَ فله کفّارة مثلاً صیام شهرین متتابعین». یعنی معنایش این است که حدوث احیا کافی است برای ملکیت إلی الأبد.
شاگرد: …
استاد: خب،
حکم ارض معمور بالعرض
امّا قسم ثالث. قسم ثالث که معمور بالعرض است، یک وقت هست این عامر مسلمان ها هستند. خب مسلمانها آباد کردند، ملکشان است. یک وقت هست عامر کفارند. اگر مسلمان ها باشند، شیخ اعظم می فرماید: «فملکهم لا یزول إلاّ بناقلٍ» مگر این که بفروشد. حالا یا ناقل اختیاری یا ناقل قهری مثل ارث. «أو بطروّ الخراب علی أحد القولین» چون در قسم رابع که «ما عُرض له الموت بعد الحیاة» شیخ فرمود: اما این که بعد از آنی که موات می شود، باقی بر ملک محیی است، یا نه، خارج می شود و ملک می شود «لمن عمّرها ثانیاً، خلافٌ معروف فی کتاب إحیاء الموات». اینجا شیخ اشاره به او دارد. علی أحد القولین. یعنی آن قولی که می گوید ارض محیاة وقتی که موات بالعرض بشود، از ملکش خارج می شود، این مسلمان هم و لو نقل داده نشده، ولی همین طور موات بشود، از ملکش خارج میشود.
أمّا «و إن کان من الکفار» اگر محیی کافر باشد، می فرماید این کافر یک وقت هست در دار اسلام است. منتها در دار اسلام است، مثل این کفاری که مثلاً بگوید آقا کافر مالک نمی شود. ملک فقط مال مسلمانهاست. بخاطر این که امام علیه السلام تحلیل کرده برای مسلمان ها. اگر کسی گفت که نه، اسلام شرط ملکیت است، خب کافر در دار اسلام هم باشد، مالک نمی شود. اگر کسی گفت نه، اسلام شرط ملکیت نیست. کافر در دار مسلمان ها باشد، مالک می شود و کسی هم حق ندارد به اموالش تعدی بکند. حالا الآن من یک شبههای دارم که کافر ذمّی به اموالش نمیشود تعدی کرد. ولی کفاری که ذمّی نیستند، مثل کفار الآن که در ایران هستند که معاهدند، معاهد هم تازه نیستند، فقط امان دارند. چون در امان اصلاً اذن حاکم شرع هم معتبر نیست. اگر ادنی مسلمانی امان به یک کافری بدهد، او جانش در امان است. اما اموالش هم در امان است که کسی حق تصرف ندارد، این را الآن من خاطرم نیست که یک دلیلی برای این جهت بشود بیاوری که اموال این ها محترم باشد.
اما اگر در دار کفر باشد، خب اگر در دار کفر باشد، اموال اینها ممکن است به نقل ملک داده بشود. مثل اینکه مسلمانی می خرد، یا یک کافر دیگر می خرد، یا ارث می رسد. «و بالاغتنام» غنیمت گرفته می شود. حالا غنیمت گرفته می شود، فرقی نمی کند که کسی جنگ بکند به غنیمت بگیرد، یا نه، جنگ نکند. همین طور برود بگیرد دیگر. چه می دانم، بگیرد دیگر، چه بگویم! بگیرد. «کسائر أموالهم» مثل سایر اموالشان. چطور سایر اموالشان احترام …، مال کافر حربی، جان کافر حربی، عرض کافر حربی، ناموس کافر حربی، خب اینها احترام ندارند. کافر حربی هم مقصود کافری نیست که در حال جنگ با مسلمان هاست، و دشمن مسلمان هاست. نه، کافر حربی یعنی کسی که در ذمه اسلام نیست. هر کافری که در ذمه اسلام نباشد، کافر ذمی نباشد، می شود کافر حربی. بله اگر امان به او بدهند، جانش در امان است. ولی غیر از جانش دیگر بقیه اش، عرضش، مالش، ناموسش، اینها …، حالا فقها این طور فرموده اند دیگر، آنها بماند، مرحوم آقای خوئی رحمة الله علیه که …، و دیگران این طور فرموده اند.
خب، حالا این «ما مَلکه الکافر من الأرض» اگر کافر یک زمینی را مالک شد، حالا یا خرید، یا احیا کرد، یا به ارث به او رسید، یا هبه به او شد، هر چه بود، این می فرماید: «إمّا أن یسلم علیه طوعاً» یا اسلام می آورد، چون پیغمبر گرامی اسلام صلوات الله علیه و آله و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین، هر جایی که به کفار می خواستند حمله بکنند، اوّل عرض اسلام به آنها می شده، اگر طوعاً و رغبةً اسلام می آوردند، «فیبقی علی ملکه کسائر أملاکه» خب ملکش می شده، محترم هم بوده. هیچ کس هم حق نداشته به آن دخالت بکند.
«و إمّا أن لا یُسلم علیه طوعاً» یا نه، اسلام نمی آورد طوعاً. خب اسلام نمی آورد طوعاً، یعنی جزیه می دهد. «فإن بقی یده علیه کافراً» اگر همین طور که کافر است در دستش باشد، «فهو أیضاً کسائر أملاکه» خب این مال مثل سایر املاکش هست و فرقی نمی کند. الکلام الکلام. «و إن ارتفعت یدها عنها» اما اگر اسلام نمی آورد، ید هم ندارد، ید ندارد چه طوری است که ید ندارد؟ «إما أن یکون بانجلاء المالک» فرار می کنند، می روند « و تخلیتها للمسلمین» رها می کنند می روند «أو بموت أهلها» یا می میرد، وارث ندارد. «فیصیر ملکاً للإمام علیه السلام» این داخل انفال می شود. چون اراضیای است که «لم یوجَف علیه بخیل و لا رکاب» با جنگ گرفته نشده. یا «و الأرض الخربة التی باد أهلها» یا «انجلی أهلها» اینها همه جزء اراضی انفال، داخل انفال است و ملک امام علیه السلام است.
اما اگر نه، با جنگ از اینها گرفته می شود، با جنگ از اینها گرفته می شود، معروف و مشهور این است که اراضی مفتوح عنوة اراضیای است که محیاة است. أرض محیاة. امّا اگر مسلمانها حمله کردند به یک کشوری که این کشور مثلاً سی میلیون هکتار است. این سی میلیون هکتار، 15 میلیون هکتارش موات است، بیابان است. 15 میلیون هکتارش هم آباد است، باغ است، زمین زراعتی است، خانه است، کارخانه است، مغازه است. معروف و مشهور این است که آن 15 میلیون مثلاً هکتاری که موات است، آنها انفال است، ملک امام علیه السلام است. ولی آن 15 میلیون هکتاری که معمور است و آباد است، آنها ملک مسلمین است. ولی مرحوم استاد رحمة الله علیه، شیخنا الاستاذ آقای تبریزی، می فرمود نه، این اراضی مفتوحه عنوة که «لا یوجف علیها بخیل و لا رکاب» این اطلاق دارد. خلاصه به یک مملکت کافری که حمله می کنند، این مملکت کافر این طور نیست که خط کشی شده باشد از لب مرز، همه درخت و ساختمان باشد، تا آن طرفش. معمولاً بیابان هست، جنگل هست، کوه هست، دشت هست، این دیگر کل کشور است. ایشان می فرمود اینها هم جزو انفال نیست. یعنی یک بخش از اراضی موات بالأصاله، آنها هم ملک مسلمین است، جزو اراضی مفتوحه عنوة است. که آنها اراضیای هستند که تحت سیطره ی کفار بوده. زمین های و لو مواتی بوده که …، بطون اودیه بوده، رؤوس جبال بوده، زمین های معطله بوده، احیاء هم نشده بوده. حالا این ان شاء الله می رسیم. ولی شیخ رحمة الله علیه و دیگران این را قبول ندارند. می فرمایند آن قسمش که مربوط به معمور است، آباد است، آن قسمش ملک مسلمین است. آن قسمی از آن که نه، معمور نیست، آباد نیست، و لو تحت سیطره ی آنها بوده، موات بوده، آنها جزو انفال است.
لذا می فرماید: «إن رفعت یده عنها» اگر دست این کفار از این زمین ها قهراً و عنوة، با زور، با جنگ، چیز شده، عقب نشینی کردند و دست برداشتند، «فهی کسائر ما لا یُنقل» این ها ملک مسلمان ها می شود، ولی قابل نقل نیست. «من الغنیمة» مثل نخل، اشجار، بنیان، اینها «کسائر ما لا یُنقل» یعنی این زمین، مثل خود درختش، مثل خود ساختمانش، مثل خود نخلش «للمسلمین» اینها ملک مسلمین است «کافة إجماعاً» ملک همه مسلمین است. ملک همه مسلمین است، فرق است بین اراضی خراجیه و بین غیر اراضی خراجیه. این اراضی خراجیه، ملک مسلمین الآن هم نیست. ملک مسلمین است، کسی الآن هست، و آنی که بعداً می آید تا قیامت. یعنی مثلاً اگر ارض کوفه ارض خراج باشد، آن مسلمانی که یک میلیون سال بعد هم متولد می شود، آن هم مالک است. لذا حاکم مسلمین حتی امام معصوم علیه السلام هم حقّ ندارد این اراضی را بفروشد. بله، اینها را اجاره می دهد، مصالحش، منافعش، در مصارف مسلمان ها و در مصالح مسلمان ها خرج می شود. این جزو بیت المال مسلمین است. این که می گویند بیت المال بیت المال، ما بیت المال تا آنجایی که درس خوانده ایم و بلدیم، فقط دو تا داریم. دو تا بیت المال بیشتر نداریم: یکی زکات، یکی هم اراضی خراجیه. تازه زکات هم جزو بیت المالی نیست که در اختیار حاکم شرع باشد. چون زکات مالک خودش می تواند به فقیر بدهد. فقط اراضی، خراج هست. به یک معنا فقط خراج است. حالا به یک معنای دیگر، زکات را هم … . ولی دیگر غیر از این ما چیزی به اسم بیت المال نداریم که …، یعنی تا آنجایی که این آقایان می فرمایند. این بله.
خب، «علی ما حکاه غیر واحدٍ کالخلاف، تذکرة، و النصوص به مستفیضة» نصوص در این زمینه مستفیض است. روایات را مرحوم شیخ رحمة الله علیه ذکر می کند. مراجعه بفرمایید در اراضی خراجیه، ان شاء الله یکشنبه.
بحث عقائد از اوّل صفات خداوند سبحان از تجرید، یعنی بر مناط تجرید ان شاء الله امروز از ساعت 12 در همین جا، یک ده دقیقه یک ربع دیگر، همینجا ان شاء الله شروع می کنیم. چون دیگر شب ها کوتاه شده، انداختیم روی چهارشنبه یک ساعت به ظهر ان شاء الله. یک ده دقیقه، یک ربع دیگر ان شاءالله.
و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین.