بسم الله الرحمن الرحیم
سه شنبه ۹۶/۱۱/۲۴ (جلسه ۳۱۱)
کلام در این فرمایشات اخوند بود که واجب را تقسیم فرمود به واجب اصلی و تبعی دو تا نکته در کلام ایشان ذکر شد. اشکالی که مرحوم ایروانی یعنی تقریب و تدقیقی که در کلام اخوند کرد و اشکالی که مرحوم حاج شیخ کرد و عرض ما در تعریف اصلی و تبعی ذکر شد.
نکته ثالثه که اخوند متعرض میشوند این است که میفرماید: اگر شک کردیم که یک واجبی واجب اصلی است یا واجب تبعی مقتضای قاعده چیست؟
اخوند میفرماید مقتضای قاعده این است که این واجب ، واجب تبعی است. چون اصل این است که اراده مستقله به او تعلق نگرفته، شک میکنیم آیا اراده مستقله تعلق گرفته یا اراده مستقله تعلق نگرفته استصحاب میگه اراده مستقله تعلق نگرفته وقتی که اراده مستقله تعلق نگرفت واجب میشود واجب تبعی اگر آثار شرعی داشته باشه بار میشود.
بله ؛ اگر گفتیم واجب تبعی امر وجودی خاص است که متقوم به امر عدمی است. یعنی واجب تبعی واجبی است که اراد مولا ذلک الواجب بارادة غیر مستقله اگر این باشد اینجا استصحاب عدم تعلق اراده مستقل و اراده به این متعلق ثابت نمیکنه این واجب تبعی است مگر به اصل مثبت.
بعد میفرماید فافهم . به این مقداری که اخوند د رکفایه ذکر کرده آقای ایروانی اشکال کرده گفته اگر شما بگید واجب تبعی واجبی است که اراده مولا مستقلا به او تعلق نگرفته و به استصحاب این ثابت میشه این واجب تبعی است لازمه اش این است که همه واجب های دنیا نه واجب های دنیا، بلکه اعیان و افعال همه واجب تبعی باشند. چون الان این ستون را مولا اراده مستقل به او تعلق نگرفته پس این ستون میشه واجب تبعی. قطعا واجب تبعی واجبی نیست که اراده مولا به او مستقلا تعلق نگرفته. لذا این اشکال وارد است که همه موجودات اعم از ذوات و افعال غیر از اونهایی که اراده مستقله به آنها تعلق گرفته این بشه واجب تبعی. پس واجب تبعی اونی است که تعلقت به ارادة تبعیة واجب تبعی واجبی است که اراده تبعی مولا به او تعلق گرفته .
عجیب است نمیدانم چرا اخوند این کار را کرده، خودش وقتی که واجب تبعی را معنا میکنه میگه : ما تعلقت ارادته تابعة لارادة غیره خودش واجب تبعی را معنا نمیکنه : ما لم تتعلق به ارادة مستقلة. خب وقتی خودت اینطور معنا نمیکنی بعد چطور استصحاب میکنی که اصل این است که اراده مستقله به او تعلق نگرفته.
واجب تبعی به فرمایش مرحوم ایروانی یعنی ما تعلقت به ارادة تبعیة حالا این تبعیه یا امر وجودی است امر وجودی یعنی ارادة تابعة لارادة غیره اراده مولا تعلق گرفته تابعة لاراده ی غیره این میشه امر وجودی. یا نه ؛ اگر امر عدمی هم باشه امر عدمی محض نیست به نحو لیس تامّه، امر عدمی است که حد امر وجودی است.یعنی بگیم واجب تبعی واجبی است که تعلقت به ارادة المولی منتها ارادة غیر مستقله یا لم تکن ارادة مستقلة ، خب این هر کدام از این دو تا باشد مرحوم ایروانی میفرماید اصل این است این واجب ،تبعی نیست. چون اگر گفتیم واجب تبعی واجبی است که اراد مولا ارادة تابعة لارادة غیره خب شک میکنیم اراده مولا به وضو آیا اراده تابع اراده غیر هست یا نیست؟ استصحاب میگه نیست. اگر هم حد یک امر وجودی باشه که واجب تبعی عبارت است از واجبی که تعلق به ارادة المولا بارادة غیر مستقلة ، این هم اگر باشد باز استصحاب میگه چنین امر وجودی که محدود و موصوف باشه به چنین امر عدمی شک داریم که در خارج موجود شده یا نشده استصحاب میگه موجود نشده.
شاگرد: چه فرقی بین این دو تا شد؟
جواب: در آن یکی امر وجودی است. ارادة تابعة لارادة غیره ولی این نه؛ این امر وجودی است که حدش و وصفش امر عدمی است .
شاگرد: تابع هستند یعنی غیر مستقله باشند؟
جواب: تابع بودن و غیر مستقله بودن لازمه هم هستند .
شاگرد: حالا اگر به صورتی نعتی نباشد بلکه این جور بگه: ارادة و لم تکن تلک الارادة ….
جواب: برای این جواب باید صبر کنی.
این فرمایش مرحوم ایروانی بود. پس اقای اخوند ! مرحوم ایروانی میفرماید مقتضای اصل عدم تبعیت است.
کسی بگه مقتضای اصل عدم اصلیت هم هست. چون واجب اصلی واجبی است که تعلقت به ارادة مستقله خب اقای ایروانی میگه باشد چه اشکال دارد هم اصل، تبعیت را نفی میکند هم اصل، اصلیت را نفی میکنه. اگر هر دو موضوع اثر باشند تعارض میکنند و تساقط میکنند. اگر یکی موضوع اثر باشد دیگری موضوع نباشه خب اونی که موضوع اثر است نفی میشه ، اثرش هم نفی میشه اونی که اثر ندارد هیچی .
پس بنابراین نمیشود گفت اصل اقتضا میکند تبعیت را ، اصل هم نفی میکند تبعیت را و هم نفی میکند اصلیت را، اگر اثر عملی داشته باشد دو تا اصل با هم تعارض و تساقط میکنند، اگر اثر عملی نداشته باشد مقتضای قاعده این است که اونی که اثر داره اصل در نفی او جاری میشه.
این اشکال مرحوم ایروانی به اخوند. حاج شیخ اصفهانی هم به صاحب کفایه اشکال کرده، این اشکال چند شق داره. میفرماید اگر مناط تبعیت این ا ست که قصد تفصیلی به او تعلق نگرفته ، التفات مولا به او پیدا نکرده، اگر گفتیم واجب تبعی هو الواجب الذی لم یتعلق به ارادة تفصیلیه یا لم یلتفت الیه المولی اگر این را گفتیم مرحوم حاج شیخ اصفهانی میفرماید تبعیت مقتضای اصل است، چون نمیدانیم به این واجب اراده مستقل تعلق گرفته یا نه؟ به نحو لیس تامه اصل این است که اراده مستقل تعلق نگرفته ، تبعیت موافق اصل است.
و لکن به این مطلب اشکال کرده فرموده : تاره میگید واجب تبعی واجبی است که لم تتعلق به ارادة مستقلة این یک بحث است. این، استصحاب ثابت میکنه تبعی است. ولی یک وقت میگی واجب تبعی واجبی است که تعلقت به الارادة الارتکازیة التی هی مقتضی الجبلة و الطبع ؛ نه، واجب تبعی واجبی است که اراده ارتکازی تعلق میگیره به این معنا که آن اراده ارتکازی هم مقتضای جبلّ و طبع است که هر کسی یک چیزی را اراده میکنه قطعا مقدماتش را هم اراده میکنه. اگر این را بگی ایشان فرموده اینجا مقتضای اصل این است که این واجب ، واجب تبعی است. چون جبله و طبع میگه اراده ارتکازی دارد ولو التفات نداشته باشه.
پس چه بگی واجب تبعی اونی است که اراده مستقله تعلق نگرفته یا بگی واجب تبعی اونی است که اراده تبعی به او تعلق گرفته اشکال نداره به هر دو تا اصل ثابت میشه.
اما اگر گفتی مقصود از این اراده تبعیه اراده تقدیریه است ، خب شک میکنیم اراده تقدیره یعنی چه؟ شک میکنیم لو التفت المولی لاراد قهرا ام لا؟ این را هم مرحوم حاج شیخ اصفهانی فرموده مقتضای اصل تبعیت است چون وقتی نمیدانیم ایا اراد ه تقدیری به این تعلق گرفته یا اراده فعلی به او تعلق گرفته اصل این است که اراده فعلی به او تعلق نگرفته. نگید اصل این است که اراده تقدیری هم به او تعلق نگرفته ، اراده تقدیری که چیزی نیست، و عدم اراده است. منتها اشکالی که به ا ینها وارد است که آقا! اراده تقدیری و عدم التفات اینها در خداوند و در شارع محال است . در شارع که غفلت معنا ندارد. در شارع که اراده ارتکازی و تفصیلی معنا ندارد. شارع یا اراده دارد که تفصیلی است یا اراده ندارد که ارتکاز ی هم نیست. چون اراده ارتکازی در کسی متصور است که غفلت او احتمال داده بشه. میگیم آقا! اصل این است که ملتفت نیست. اصل این است که الان اراده ندارد. ولی خداوند و ائمه (علیهم السلام) که در آنها این حرفها معنا ندارد.
پس اگر ما بخواهیم در خداوند واجب تبعی را معنا کنیم در شرع مقدس واجب تبعی را معنا کنیم. باید بگیم واجب تبعی واجبی است که نشأ ارادة المولا به این واجب من امر آخر. خب اگر واجب تبعی را این طور معنا کردیم اصل این است که این واجب ، واجب تبعی نیست. چون اصل این است که اراده به این شیء لم ینشأ من امر آخر. نمیدانم آیا این اراده نشأ من امر آخر او لم ینشأ من امر آخر؟ خب استصحاب میگه لم ینشأ من امر آخر. این اراده لم ینشأ من اخر لذا نفی میکنه واجب تبعی را .
حالا واجب تبعی را نفی میکنه، واجب اصلی را اثبات میکنه. این مبتنی بر این است که ما بگیم واجب اصلی آیا واجبی است که لم ینشأ من واجب آخر ؟ یا واجب اصلی واجبی است که نشأ ارادته من نفسه. اگر گفتیم واجب اصلی واجبی است که نشأ ارادته من نفسه استصحاب میگه لم ینشأ ارادته من نفسه. خب تبعی چه؟ لم ینشأ ارادته من ارادة غیره پس نفی تبعیت قطعی است بنابر این تعریف. نفی اصلیت مبتنی است بر اینکه ما واجب اصلی را چی معنا کنیم . آیا معنا کنیم که واجب اصلی واجبی است که نشأ ارادته من نفسه و تعلقت به ارادة مستقله؟ یا نه بگیم واجب اصلی واجبی است که تعلقت به ارادة لم ینشأ من ارادة آخر .
اگر گفتیم واجب اصلی واجبی است که تعلقت به ارادة مستقله ناشئة من نفسه این اصل، اصلیت را ثابت نمیکند هم تبعیت را نفی میکند هم اصلیت را نفی میکند.
اما اگر بگیم واجب اصلی واجبی است که لم تتعلق به ارادة تابعة من ارادة غیره این مقتضای اصل ، اصلیت است.
شاگرد:….
جواب: عرض کردیم بستگی به این دارد که ثمره داشته باشد یا نداشته باشد، حالا این را میرسیم. همه این ها بر فرض این است که ثمره داشته باشد.
شاگرد: فرمودند اگر اراده تبعی ، تقدیری باشد یا اراده ای که ارتکازی باشد، اصل تبعیت را ثابت میکند خب اونجا اصل عدم تبعیت است چون اراده تقدیری درست است که عدم الاراده است ولی بالاخره لو التفت لاراد دیگه. اصل این است که لو التفت لم یرد یا اینکه اراده ارتکازی هم بالاخره اصل عدمش است دیگر.
جواب: اصل این است که لو التفت لم یرد، فرض این است که یقین داریم که اراده مولا به آن تعلق گرفته ،واجب قطعا هست منتها نمیدانیم این واجب ، نفسی است یا غیری.؟
خب اگر گفتیم اراده به او تعلق گرفته و این اراده ش هم فعلی است ، درست است تقدیری نیست دیگر. اونش مسلم است چون شک در اصل وجوب که نداریم ، واجبی است نمیدانیم اصلی است یا تبعی.
شاگرد: خود این لو التفت لاراد دو باره متعلق عدم باشد؟
جواب: خب استصحاب میگه ..
شاگرد: استصحاب میگه الان اراده نشده ولی لو التفت اراد..
جواب: یعنی همون دیگه ، الان اراده نشده ، اراده ش تقدیری است دیگه. اون لو التفت که میشه استصحاب عدم التفات. او که نفی میکنه باز چون لو التفت ، اصل این است که لو ملتفت نیست. چون وقتی ملتفت نبود میگه واجب تبعی.
عرض ما این است که اصلا این حرفهایی که اقایان زدند هیچکدام درست نیست . ما نحن فیه اصلا جای استصحاب نیست. چون استصحاب در جایی است که یک خطابی شارع داشته باشدو این خطاب یک موضوعی داشته باشه.
ما یک روایتی نداریم که واجب تبعی را معنا کرده باشد. یک روایتی نداریم که واجب اصلی را معنا کرده باشد. ما میخوایم بگیم واجبها دو قسم اند. وقتی واجب ها دو قسم اند ایا واجب تبعی واجبی است که کانت ارادته تابعة لارادة غیره؟ یاو اجبی است که لم تکن ارادته مستقلة ناشئة من نفسه ؟ اینها در تعریف اثری ندارد .
چون هرکدام که شما تعریف کنید نتیجه یکی است . ما میخوایم اونی که واجب اصلی است را تعریف کنیم. اونی که واجب تبعی است را تعریف کنیم. اون جمله ای که عرض کردیم خیلی کلیدی است در فقه. ما فرض کن گیریم یک واجب اصلی داریم که موضوع اثر هم هست. شما میگید واجب اصلی یعنی ما تعلقت به ارادة مستقلة.
خب یک واجب تبعی هم داریم موضوع اثر هم هست شما میگید واجب تبعی یعنی ما تعلقت به ارادة تابعة لارادة غیره . خب از کجا میگید همین قیدی که شما اخذ کردی شارع در واجب تبعی هم همین قید را اخذ کرده. چون اینها اثرش فقط در استصحاب ظاهر میشه. عقلا هم که استصحاب ندارند. بله اگر عقلا اگر استصحاب میداشتند ، بعد د رموارد شک به استصحاب اخذ میکردند شارع هم انها را ردع نمیکرد. این خوب بود. میگفتیم آقا! این معناش اینه. اون هم تازه غلط بود. چون الان مثلا در این صحیحه اولای زراره مکلف شک دارد وضو دارد یا نه؟ وضو گرفته خفقه و خفقتان داشته میگه آقا! أ یوجب الخفقه و الخفقتان الوضوء؟ قال : لا. مرحوم خویی به حیث و بیث افتاده که استصحاب بقاء وضو برای اثبات صحت صلات مثبت است. چون وضو شرط نماز مقارن با وضو ماموربه است. استصحاب بقاء وضو اثبات نمیکند که نماز شما مقارن با وضو است. بعد آمده شرط را برگردانده به جزء . فرموده حقیقت شرط این است که یعنی نماز هم باشه وضو هم باشه نه عنوان مقارنت و معیت. خب بعد هم به او اشکال میشه که اقای خویی! پس فرق بین شرط و جزء چیست؟ رکوع با وضو فرقش چیه؟ یک جاهایی به مرحوم نایینی اشکال میکنه که آقا امر به مشروط امر به شرط نیست. شرط امر ضمنی نداره. امر غیری داره. یک جاهایی هم که گیر میکنه او نجا میفرماید نه؛ حقیقت شرط یعنی آن شیء باشه او ن هم باشه. نه عنوان مقارنت و عنوان معیت. اگر صحیحه اولای زراره دلالت میکنه که با وضو میشه نماز خواند میگی آقا! مثبت است؟ میگه باشه خب مثبت باشد. چون مثبتات استصحاب حجت نیست این برهان استحاله عقلی که نداره مقام اثبات ضیق است. خب اگر یک جایی د رمقام اثبات دلیل داشتیم خب اخذ میکنیم. صحیحه اولای زراره نماز با وضوی استصحابی صحیح است. شما میگید اگر این وضو شرط باشه مقارنت شرط باشه میشه مثبت؟ میگیم خب بشه مثبت چی میشه.
شاگرد: جاهای دیگه هم باید ملتزم بشویم.
جواب: نه جاهای دیگه ملتزم نمیشیم. همانطوری که اگر روایت در خصوص وضو بود تعدی نمیکردیم، اگر یک جایی شارع در خصوص وضو مثبت را حجت کرده دلیل نمیشه که در غیر وضو حجت باشه.
شاگرد: در خصوص کبری حجت شده نه اینکه …
جواب: اشکال نداره آن کبری در مثبت تعبدا منطبق شده. چون ما بودیم و لا تنقض الشک عنوان مقارنت را ثابت نمیکرد. ولی شارع این کبری را در وضو تطبق کرده.
شاگرد: تطبیق مورد نمیشه؟
جواب: تخصیص مورد نمیشه. استصحاب که نمیگوید مثبتات حجت نیست. کبری که نمیگوید مثبتات حجت نیست تا بگیم در این مورد عدم حجیت تخصیص خورده ، استصحاب میگه من دلالت ندارم بر حجیت مثبتات نه اینکه من دلالت دارم بر عدم حجیت مثبتات میگه من دلالت بر حجیت مثبتات ندارم حالا یک کبرایی که دلالت نداره بر حجیت مثبتات در یک موردی در یک جایی شارع به قرینه مورداستثنائا تعبد کرده مثل اینکه در یک جایی اخوند و مرحوم خویی و همه فرمودند اگر جایی شارع استصحاب را تطبیق کند که در آنجا استصحاب غیر از اصل مثبت هیچ اثر دیگری نداشته باشد ، در خصوص ان مورد تطبیق کند. خب ما اونجا ملتزم میشیم . اونجا ملتزم میشیم معناش این نیست که تعدی میکنیم میگیم همه جا اینطور است. نه؛ اطلاق نمیتواند مثبتات را ثابت کندنه اینکه اطلاق میتواند مثبتات استصحاب را ثابت کند، محذور عقلی دارد.
خب شارع لا تنقض الیقین را در وضو تطبیق کرده اصلا ما اگر (خیلی مرحوم خویی (رضوان الله تعالی علیه) اینجا پرت شده) حتی اگر فرض کنیم ما نمیدانیم وضو شرط است یا جزء با ز نمیتوانیم به وسیله این صحیحه اولای زراره ثابت کنیم که وضو جزء است.
چون اگر شرط باشد میشود مثبت. چرا؟ چون خودشما و اخوند ود یگران گفتند ما ظواهر را اخذ میکنیم ، جایی که شک در مراد جدی داشته باشیم اما جایی که شک د رکیفیت اراده داریم و شک در استناد داریم اینجا جای تمسک به عموم عام نیست. اگر یک خطابی داریم (لعن اله بنی امیة قاطبة) زید قطع داریم که جواز لعن نداره ولی نمیدانیم از بنی امیه است که جواز لعن نداریم و تخصیص خورده؟ یا نه؛ تخصصا خارج است. خب فرمودند ما نمیتوانیم به اطلاق لعن اله بنی امیة قاطبة تمسک کنیم بگیم زید از بنی امیه نیست. ما نحن فیه از این قبیل است. شارع با وضوی استصحابی فرموده نماز بخوان . منتها نمیدانیم این وضو داخل اصل مثبت است که اگر داخل اصل مثبت باشد این که میگویند مثبتات حجت نیست اینجا استثنا شده ؟ یا نه داخل در اصل مثبت نیست؟ خب با این لعن اله بنی امیه قاطبه چه فرقی میکنه؟ لذا ما نحن فیه این واجب اصلی و واجب تبعی را ما معنا بکنیم معنایی که ما بکنیم به درد استصحاب نمیخوره . واجب اصلی وتبعی را که شارع معنا کند او به درد استصحاب میخورد. اگر شارع بفرماید واجب اصلی واجبی است که لم تتعلق به ارادة تابعه لاراده غیره اینجا بله استصحاب میگه این اراده ای که تابع اراده غیر باشه تعلق نگرفته . ولی اگر ما گفتیم نه ما نمیتوانیم به استصحاب تمسک کنیم. چون ممکن است شارع اراده مستقله را اخذ کرده باشد، عنوان ملازم را اخذ کرده باشد.
شاگرد: ما نمیتوانیم به استصحاب تمسک کنیم. چون ما یک معنا میکنیم شاید شارع یک جور دیگر اخذ کرد ه باشد. و عدم تزکیه را در آن اخذ نکرده باشد.
جواب : باید در خارج فرق نداشته باشد فقط فرقش در استصحاب باشد. همینطور هم هست. اگر ما میته را میگیم میته یعنی موته مستنده الی عدم التزکیه، امر وجودی است یا مفادش معدوله است ، موجبه معدوله است، یا نه بگیم میته یعنی لم یقع علیه التزکیه ما نمیتوانیم به استصحاب تمسک کنیم. چون ممکن است شارع میته ای را اخذ کرده باشد معناش اون باشد اثری ندارد.
شاگرد: مگه ظهورات عرفی حجت نیستن؟
جواب: ظهورات در جایی حجت است که موجب بشه مکلف به خلاف بیافتد. اگر اثر شرعی نداره مکلف به خلاف نمیافتد.
شاگرد: مکلفی که بهش استصحاب..
جواب: او اینجا استصحاب نمیبینه.
شاگرد: چرا دیگه واجب اصلی …
جواب: او استصحاب را اینجا نمیبینه
شاگرد: استصحاب شامل اینجا هم میشود.
جواب: او میگه شاید شارع یک قید ملازم را اخذ کرده باشه.
شاگرد: اگر اینجور باشه که هیچ جا نمیشود به ظهورات اخذ کرد چون که شاید یعنی ….
جواب: فقط اثرش در هین جاست در کجاست؟ غیر از مواردی که در استصحاب است دیگر در کجاست که نمیشود؟ مثلا یک جایش را بگو؟
شاگرد: هر معنایی را شارع ممکن است یک معنا ی دیگر را اراده کرده باشه؟
جواب: اگر یک معنای دیگه را اراده کرده باشه که او به خطا میافتد.
شاگرد: خب اینجا هم به خطا میافتد.
جواب: به خطا نمیافتد. عرف میگه من اینجا استصحاب را قبول ندارم چون من خودم در اینکه این اخذ شده یا اخذ نشده من تشخیص نمیتوانم بدهم. چون عرف که کتاب قانون نداره .هزار مرتبه گفتیم ما مفاهیم عرفی را از آثار میفهمیم ، الان شما به کسی بگو مولا فرموده اکرم العلما بعد فرموده لا تکرم الفساق من العلما من شک دارم که یک عالمی فاسق است یا نه. چیکار کنم؟ خب یعنی چه چیکار کنی؟ میگه نمیدانم آیا اکرم العلما و لا تکرم الفساق من العلما جمعش به این میشود به اینکه عالم باشد و فاسق نباشد ؟ یا جمعش به این میشود که عالم غیر فاسق باشد ؟ به نحو موجبه معدولة المحمول است یا به نحو سالبه محصلة المحمول است؟ نمیدانم کدام است؟ خب ماست فروش و بقال میگه یعنی چه ؟ اگر کسی عالم باشه و فاسق نباشه خب قطعا میشه عالم غیر فاسق و عالم عادل فرقش چیه؟ اون چون استصحاب نداره تا بخواد ما در بیاریم اصلا این قیودی که در سیره عقلا اثر عملی نداره این است یا این نیست ما نمیتوانیم در بیاریم. تازه اگر هم بتوانیم دربیاریم باز دلیل نداریم که شارع هم همان را اخذ کرده چرا؟ چون این خودش باز مهم است که آیا ظهورات حجت است معناش این است که سیره عقلا باید ردع بشه در اونجاهایی که خلاف واقع میشه یا نه در آنجاهایی هم که به مقتضای اصل عملی است باید ردع کنه ؟ اون مقداری که از سیره عقلا لازم است بیان احکام واقعیه است . این حکم طبق واقع درست است منتها در مقام ظاهر اگر کسی فکر کرد که استصحاب حجت است خب بیخود فکر کرده.
فرق بین واجب اصلی و واجب تبعی اگر در لسان شارع تعریف شده باشد این کلمات اقایان درست است که این است یا ان است. اصل این است .. ولی اگر در لسان شارع تعریف نشده باشد در لسان قوم تعریف شده باشد ، در لسان قوم هم تعریف شده باشد ، چون قوم برایشان استصحاب مهم نیست این تعریفی هم که میکنند در این قیود اثر عملی نداره لذا کسی بگه واجب اصلی واجبی است که تعلقت به ارادة مستقلة یک کسی بگه واجب اصلی واجبی است که لم تتعلق به اراده تابعه لاراده غیره میگیم فرق میکنه؟ میگه فرق نمیکنه . وقتی اراده تابع غیر نشد پس اراده مستقل است وقتی مستقل شد اون است.
لذا جای اصل عملی نیست و للکلام تتمه انشاله فردا.
وصلی الله علی محمد و آله الطاهرین.