الخیارات جلسه ۲۵۱ خیار العیب شنبه ۱۳ آذر ۴۰۰
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین
جلسه ۲۵۱ (شنبه ۱3/۹/۱۴۰۰)
کلام در این بود که اگر متبایعین اختلاف کردند و بایع گفت وقتی که من فروختم، برائت از عیوب جستم و مشتری گفت نه، برائت نجستی، خب اینجا حق بامشتری است. چرا؟ به خاطر این که اصالة عدم البرائة، استصحاب عدم برائت از عیوب جاری می شود و مشتری می شود منکر و بایع می شود مدعی.
و لکن ربما یتوهم که روایت جعفر بن عیسی بر خلاف این دلالت می کند و حق را به بایع می دهد.
«كتبت إلى أبي الحسن عليه السلام: جُعلت فداك! المتاع يباع في “من يزيد” فينادي عليه المنادي، فإذا نادى عليه: بريء من كلّ عيبٍ فيه، فإذا اشتراه المشتري و رضيه و لم يبقَ إلّا نقد الثمن فربّما زهد فيه، فإذا زهد فيه ادّعى عيوباً و أنّه لم يعلم بها، فيقول له المنادي: قد برئت منها، فيقول المشتري: لم أسمع البراءة منها، أ يصدَّق فلا يجب عليه، أم لا يصدَّق؟ فكتب عليه السلام أنّ عليه الثمن.. الخبر» یعنی حق با بایع است و باید پول را بدهد.
این روایت را توجیهاتی کرده اند.
یک توجیه، توجیه مرحوم صاحب حدائق بود. یک توجیه، توجیه مرحوم سبزواری در کفایة الاحکام بود. یک توجیه مرحوم شیخ اعظم کرد.
شیخ اعظم ره فرمود منکر کسی است قولش مطابق اصل است. مراد، اصل عملی نیست. بعضی جاها اصل عملی است و بعضی جاها هم ظهور است.
بعضی ها گفته اند اگر شما بگویید منکر ، کسی است که قولش مطابق اصل است، خب خیلی مواقع هم مدعی قولش مطابق اصل است و هم منکر.
اینها غلط است چون مراد ما از اصل، یعنی اصل جاریِ حاکم در آن مورد. مثلا اصل عدم برائت از عیوب، مطابق قول مشتری است. اصالة اللزوم، استصحاب بقاء ثمن و مثمن در ملکشان، مطابق قول بایع است. ولی با وجود اصل عدم برائت، نوبت به آن نمی رسد. آن اصل حاکم مقصود است. حالا ممکن است یک جایی اصل باشد و ممکن است یک جایی ظهور حال باشد. در این روایت شریفه علی تقدیر صدورها، منکر بایع است. چرا؟ چون او قولش مطابق با اصل است. منتها مراد از این اصل، اصل عملی نیست. مراد از این اصل، ظاهر حال است. معمولا دلال وقتی که داد می زند مثلا این کتاب مکاسب 100 تومان یک، 100 تومان دوم … هر عیبی که دارد من کاری ندارم، این طوری داد می زند که همه آن جمعیت بشنوند مخصوصا که مشتری خودش گفت که من 100 تومان می خرم. معمولا آنی که 100 می خواهد بخرد، شش دانگ حواسش به آن دلال و فروشنده است تا ببیند کسی دیگر پیدا می شود یا نه؟ حالا بگوییم نه، او آن وسط یک لحظه حواسش پرت شد! احتمال دارد عقلاً ولی خلاف ظاهر است. غالبا می شنوند. بنابراین بایع، قولش مطابق اصل است. لکن مراد از اصل، ظاهر حال است.
به شیخ ره اشکال کرده اند و گفته اند مراد از این اصل یا ظاهر چیست؟ منکر، کسی است که قولش مطابق اصل یا ظاهر باشد؛ اصل و ظاهری که لولا التنازع، حجت باشد. مشتری می گوید پول را دادم و بایع می گوید پول را ندادی، خب اگر نزاع نبود و شک می کردیم، استصحاب می گفت که مشتری پول را نداده. باید اصلی باشد، ظهوری باشد که آن اصل و ظهور، حجت باشد فی حد نفسه. خب الآن ظهور حال که این شنیده ولی دروغ می گوید، چه دلیلی داریم بر اعتبار این ظاهر حال؟ ظهور الفاظ حجت است ولی ظهور افعال آن هم این فعلی که دلال داد می زد، چه دلیلی بر حجیتش داریم؟
اگر کسی بگوید دلیل بر حجیتش همین روایت است
خب این روایت که سند ندارد.
اینطور اشکال کرده اند.
یک کلامی مرحوم حاج شیخ اصفهانی ره دارد که اگر ظاهر حال، ظاهر عرفی باشد؛ این می شود منکر ولی اگر غیر این باشد مثل مقام، این منکر نمی شود.
من نفهمیدم که مقصود از آن ظاهر عرفی باشد یعنی چه؟ یعنی ظاهری که عرف آن ظاهر را مقدم می کند؟ یعنی سیره عقلاء بر عمل به این ظاهر است؟ اگر این حرف باشد؛ خوب است و این حرف، عبارة اخری از حرف مستشکل است که آن ظاهری، قول مطابق با آن می شود منکر که آن ظاهر فی حد نفسه حجت باشد و مراد از ظاهر عرفی یعنی ظاهر حجت. این هم در غیر ظاهر الفاظ، من سراغ ندارم که یک جایی غیر ظاهر الفاظ باشد و عرف آن را معتبر بداند.
و لکن این روایت را اشکال می کنند که این ظاهر معتبر نیست. می گویی خود این روایت دلیل اعتبارش است. جواب داده اند که این روایت که حجت نیست.
خب اگر حجت نیست پس بحثی ندارد و این روایت غلط است. اگر این روایت، بر فرض حجیتش تکلم می کنی، خب بر فرض حجیتش تکلم می کنی، در این صورت خود این روایت، ظاهر حال را حجت قرار داده.
بله یک وقت یک کسی می گوید این ظاهر حال حجت نیست. ولی البینة علی المدعی و الیمین علی المنکر، در اینجا تخصیص خورده. ولو اینجا بایع مدعی است ولی مع ذلک قولش مقدم است. یا باید این را بگوییم یا باید بگوییم این ظاهر حال معتبر است.
ممکن است یک کسی یک حرفی بزند و آن حرف این است که مثلا در باب استعمال، اگر یک روایتی پیدا شد که یک لفظی در یک معنایی استعمال شده. این را به عنوان شاهد، فقیه ذکر می کند. اگر کسی به او اشکال کند که این روایت که سند ندارد! جواب می دهد که سند نداشته باشد. بالاخره این روایت جعلی هم باشد، یک عربی آن را استعمال کرده و استعمال یعنی عرب استعمال کند. حالا امام علیه السلام باشد یا شخص دیگری. در ما نحن فیه شبیه آنجاست. ما می گوییم یک قاعده ای داریم که یمین بر منکر است و بینه بر مدعی است و این یک قاعده ی عرفی است. این قاعده ی عرفی، در این روایت خلاف شده. بینه را داده اند به منکر و قسم را داده اند به مدعی.
اگر کسی این حرف را بزند، حرف درستی نیست چون الیمین علی من انکر و البینة علی المدعی، حکم شرعی است و ربطی به عرف ندارد. لذا این اشکالی که کرده اند که این روایت که اعتبار ندارد، این غلط است. چرا؟ چون اگر اعتبار ندارد پس یعنی چه که این را می گویید خلاف قاعده است؟
اگر می گویی نه، بر فرض اعتبار.
خب بر فرض اعتبار طبق قاعده است چون این ظاهری است که حجت است.
اگر کسی بگوید نه، الیمین علی المنکر و البینة علی المدعی، یعنی باید با غمض عین از این دلیل مدعی و منکر باشند.
خب این را چه کسی گفته و از کجا درآوردید؟ با غمض عین از این دلیل نمی خواهد. ولو با همین دلیل بخواهد اعتبار این ظاهر را اثبات کند. لذا به نظر من این توجیهی که مرحوم شیخ ره کرده، توجیه غلطی نیست و درست است.
بله می توانست بفرماید اصلا ما چرا دنبال توجیه باشیم. البینة علی المدعی و الیمین علی من انکر، خودش یک عام است. این روایت، تخصیص زده. این هم اشکال نداشت. لذا نمی دانم چرا به حیث و بیث افتاده اند و چرا مرحوم شیخ دنبال توجیه افتاده و چرا صاحب حدائق آنطور فرموده و چرا مقدس اردبیلی ره آنطور فرموده؟ حالا حرف مقدس اردبیلی و صاحب حدائق ره خوب است چون صاحب حدائق می فرماید ما می گوییم این روایت قابل اخذ نیست. اما این که دنبال توجیه باشیم درست نیست چون این که خلاف یک حکم شرعی مسلم یا یک حکم عقل نیست. البینة علی المدعی و الیمین علی من انکر، خب تخصیص خورده.
روایت را توجیهات دیگری کرده اند. مرحوم حاج شیخ اصفهانی ره توجیهی که ذکر کرده این است که روایت را شما بد معنا می کنید. « … المتاع يباع في “من يزيد” فينادي عليه المنادي، فإذا نادى عليه: بريء من كلّ عيبٍ فيه». فعل بریء، بایع نیست. منادی نیست. فاعل بریء، متاع است. یعنی متاع از هر عیبی بریء بوده و سالم بوده. خب “فیه” را چطور معنا می کنید؟ بریء من کل عیب فیه یعنی در مثل این جنس. مثلا یک بلندگو که انسان می خرد، ممکن است قطع و وصل بشود، ممکن است خش خش بکند. هر عیبی که در مثل این جنس متصور است، این متاعی که من می فروشم بریء. خب این را برای چه می گوید؟ برای این که گوشهایت و چشمهایت را باز کن و برو فحص کن. وقتی من می گویم هیچ عیبی ندارد، تو عقل داری، خب برو فحص کن. وقتی فحص نمی کنی خودت مقصر هستی. لذا تو خیار نداری. بعد دارد که « قد برئت منها » یعنی گفتم که این متاع، هیچ عیبی ندارد. یعنی ملتزم شدم که این متاع، سالم است.
خب این توجیه به قول مرحوم حاج شیخ اصفهانی ره خلاف ظاهر است چون « بريء من كلّ عيبٍ فيه» این معنا ندارد که بگویی یعنی بریء المتاع من کل عیب که در مثل این متاع باشد. قطعا این توجیه خلاف ظاهر است.
س: با «قد برئت منها» هم تنافی دارد.
ج: بله آن هم همینطور است. منتها در عبارت حاج شیخ ره دارد که «قد تبرئتُ منها» حالا نمی دانم که این نسخه بدل دارد؟ اگر «تبرئتُ» باشد توجیهش راحت تر است. «برئت» سخت تر است چون «تبرئتُ» را ممکن است کسی بخواند «تبرئَت» و این که متاع، مذکر است مشکلی ندارد چون اینها خیلی مهم نیست.
این یک توجیه، که این توجیه خلاف ظاهر است.
یک توجیه دیگر ذکر کرده اند که « فكتب عليه السلام أنّ عليه الیمین» نه «أنّ علیه الثمن». قدیم ها نقطه نبوده و لذا ممکن است یمین با ثمن اشتباه شده باشد.
این حرف هم درست نیست چون اگر “یمن” به جای “ثمن” بود، خوب بود ولی “یمین” دندانه اضافه دارد.
بعضی ها گفته اند که سابقا نه نقطه بوده و نه دندانه بوده.
این دیگر فکر می کنم که ادعای بدون انصاف است. نقطه نبوده درست است و الآن هم چاپ های قدیمی را ببینید، نقطه نداشته.
اگر کسی بگوید به هر جهت، یک نسخه است دیگر.
یک حرفی مرحوم شیخنا الاستاذ ره داشت -که ظاهرا از آقای خوئی ره باشد- که کتب مشهوره سند نمی خواهد. مثلا بحار، مشهور است که از علامه مجلسی ره است. کافی از مرحوم کلینی ره است. تهذیب از مرحوم شیخ طوسی ره است. من لا یحضر از مرحوم صدوق است. رسائل از شیخ انصاری ره است. مفاتیح الجنان از آشیخ عباس قمی ره باشد. اینها سند نمی خواهد که کسی اشکال کند که از کجا می گویید و شاید مرحوم کلینی ره ننوشته باشد. این ها متواتر است یا از مشهورات است.
مثل این می ماند که می گویند اینجا قبر ابن بابویه است. بعد کسی بیاید اشکال بکند که چه کسی گفته؟ یعنی چه، چه کسی گفته؟ اینجا قبر حضرت رقیه سلام الله علیها است. می گوید نه از خودت میگویی!! انسان بی شعور! نسبت ها، امکنه، با شهرت ثابت میشود. اگر حجت نباشد چه کسی میتواند ثابت کند که تو سید هستی؟ یا تو پسر فلانی هستی؟ میگوید مشهور است. خب باشد. می گوید یعنی مادر من زنا داده؟! نه، چرا مادر تو زنا بدهد؟ یک بچه از پرورشگاه یا آشغال دانی پیدا کرده و آورده، متدین هم بوده. اصلا راهی نداریم غیر از این. این که قبر مطهر حضرت رضا علیه السلام در همین جایی که هست، هست، در خراسان، در طوس، روایت دارد. ولی این مکان؟ از کجا؟ اینها غیر از شهرت است. آن وقت به حضرت رقیه سلام الله علیها که رسید، زورت به او می رسد؟ تو زورت به او رسید، آن دختر کوچک مظلومه هم کاری کرد که تو در بلادی که بدتر از کفر است از بین رفتی و هیچ کس هم تحویلت نگرفت. واقعا عجیب است. اگر کسی یک جو عقل و شعور داشته باشد، من در میان علماء در عصر حاضر، کسی مثل مرحوم آقا تقی قمی ره سراغ ندارم. واقعا در صلابت در اعتقادات و در دفاع از کیان تشیّع در اقران خودش بی نظیر بود. مماشات با هیچ کس نداشت. پا می شود در کربلا فوت می کند. در نجف اشرف در مسجد خضراء دفن می شود. اصلا بنا نبود حوزه برای آقا تقی قمی تعطیل بکند. طوری امام حسین علیه السلام و امیر المومنین سزای عملش را در دنیا داده اند… واقعا ایشان اگر اولادش بود و احساس می کرد که مزخرف می گوید کله اش را می زد. در نود و خورده ای سالی که عمر کرد، امتحانش را پس داد. خب اینها با شهرت اثبات می شود. این کتاب مشهور است که کتاب علامه مجلسی ره است. می گوید سندش کو؟! یعنی چه سندش کو؟! ولی اگر اختلاف نسخ داشت، یک نسخه ای ثمن داشت و یک نسخه ای یمین داشت، ایشان می فرمود در اختلاف نسخه، آن نسخه ای که سند دارد مقدم است.
این فرمایش ایشان را ما باید یک مقداری اصلاح کنیم. البته شاید منظور ایشان هم همین بوده ولی آن مقداری که ایشان بیان می فرمود، شاید در دلش همین بوده. اگر ما یک روایتی داریم، در تمام نسخ کافی ، چه این نسخه ای که در دست ما هست و معروف است و چه نسخه های دیگری که نزد علماء دیگر است، همه ثمن دارد، حالا یک نسخه ای مثلا شهید ره پیدا کرده، حتی سند هم دارد که در آن نسخه یمین است، این در سیره عقلاء ثابت نمی شود که آن نسخه مقدم است. بله اگر این باشد که بعضی از نسخ، ثمن دارد و بعضی از نسخ، یمین دارد، ممکن است بگوییم آن نسخه ای که مثلا یمین دارد مقدم است. ولی اگر تمام نسخ، حتی تهذیبِ فیما بایدینا و کافیِ فیما بایدینا، فعلیه الثمن دارد، و یک نسخه در یک جایی ولو او سند داشته باشد، در سیره عقلاء، ما قبول نمی کنیم و تقدم او واضح نیست.
توجیه روایت هم به نظر من دوتا توجیه هست: یک توجیه، توجیهی که شیخ اعظم ره ذکر کرده و معمولا محشین هم نوشته اند توجیهٌ وجیهٌ و سید یزدی ره هم نوشته توجیهٌ وجیهٌ. یک توجیه دیگری هم ای کاش شیخ ره اضافه می کرد که البینة علی المدعی و الیمین علی من انکر، یک عام است و این روایت تخصیصش می زند. ولو این شخص منکر است مع ذلک باید بینه بیاورد و این اشکالی ندارد. حکم قطعی شریعت که آبی تخصیص باشد یا حکم عقل که نیست.
شیخ ره می فرماید یک اشکال دیگری در روایت هست و آن این است که برائت از عیوب را منادی یعنی دلال گفته. دلال معمولا وقتی که می گوید 100 تومان یک، 100 تومان دو، وقتی کسی پیدا نشد، بعد انشاء ایجاب بیع می کند. می گوید خب بیا فروختم به 100 تومان. او هم می گوید خریدم. برائت از عیوب، کِی بوده؟ قبل از ایجاب. قبل از عقد. شرط، باید در ضمن عقد ذکر بشود نه قبل ازعقد. این شرط، قبل از عقد ذکر شده و در عقد که شرط ذکر نشده. «، فإذا نادى عليه: بريء من كلّ عيبٍ فيه، فإذا اشتراه المشتري» برائت در موقع دلالی و نداء بوده. شرطی که در ضمن عقد نباشد نافذ نیست. برائت از عیب یعنی شرط سقوط خیار عیب. خب شرط سقوط باید در ضمن عقد بشود. شرط قبل از عقد که به درد نمی خورد.
اینجا شیخ اعظم ره سه تا جواب می دهد. جواب اول این است که چه اشکال دارد؟ ممکن است ما بگوییم شرط اگر مقدم هم ذکر شد کافی است. چون این که شرط ابتدائی نافذ نیست به اجماع است. اما اگر شرطی باشد مقدم بر عقد که بعدا عقد ذکر بشود همین کافی است.
جواب دوم این است که عقد وقتی مبنیا بر آن شرط باشد، مثلا صحبت می کند که به شرطی که بیایی عراق تحویلت بدهم و من اینجا تحویلت نمی دهم. بعد که صحبت هایشان را کردند فروختند. یعنی عقد مبنیا بر آن شرط انشاء می شود. این اشکال ندارد. لازم نیست شرط در اثناء عقد بالخصوص ذکر بشود بلکه اگر مبنیا علی الشرط المتقدم هم عقد انشاء بشود کافی است.
جواب سوم این است که اصلا آنی که می گوید کتاب مکاسب 100، یک، کتاب مکاسب 100، دو، کتاب مکاسب 100، سه، این خودش ایجاب است. نه این که وقتی که اینها را گفت، بعد بگوید حالا به تو فروختم. خود نداء دلال ایجاب است. پس شرط در ضمن عقد ذکر شده.
خب پس تا دفعه اول گفت کتاب مکاسب 100، این هم زود می گوید قبلت!!
می فرماید نه، وقتی قبلت درست است که موجب اجازه بدهد. موجب می گوید من تا سه مرتبه ایجاب را نگفته ام، تو حق نداری قبلت را بگویی. بعد از سه مرتبه ایجاب می توانی قبلت بگویی. لذا اگر من گفتم این کتاب مکاسب را فروختم به 100تومان، ولی تا او خواست بگوید قبلت، بگویم پشیمان شدم، دیگر قبول او فائده ندارد. باید موجب از ایجابش برنگردد. دلال می گوید من از ایجابم بر می گردم، یا ایجابم را سه مرتبه تکرار بکنم، آن وقت تو قبلت بگو. پس شرط در ضمن عقد ذکر شده است.
این سه جواب را مرحوم شیخ اعظم ره از این اشکال داده.
بعضی ها مثل مرحوم سید یزدی ره فرموده اند آن جواب اول که العهدة علی مدعیها. این که تقدم شرط کفایت بکند یعنی چه؟
جواب سوم هم که یا شما دلال ندیده ای و یا در دنیای دیگری زندگی می کنی. نداء دلال، توطئه و مقدمه است. وقتی ایجاب می کند که سه مرتبه اش تمام می شود.
لذا جواب صحیح و به درد بخور، جواب دومی است یعنی عقد مبنیا بر آن انشاء شده.
مرحوم حاج شیخ اصفهانی ره به جواب دوم اشکال کرده و فرموده -به تعبیر من- این حرفی که معروف و مشهور شده که عقد مبنیا بر آن شرط انشاء شده، حرف بی اصل و اساسی است. یعنی چه عقد مبنیا بر آن شرط انشاء شده؟! انشاء ابراز می خواهد و باید در ضمن عقد، ابراز بشود و ابرازی نشده نه قولا و نه فعلا. لذا این توجیه دوم که مرحوم سید ره فرموده جواب خوبی است و جواب صحیح، همین جواب دوم است، ایشان در این جواب هم اشکال کرده.
و للکلام تتمة ان شاء الله فردا.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین.