یکشنبه 21/9/1400
جلسه 736
بسم الله الرحمن الرحیم
وصلی الله علی محمد وآله الطاهرین واللعن الدائم علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین
اللهم کن لولیّک الحجّة بن الحسن صلواتک علیه وعلی آبائه فی هذه الساعة وفی کلّ ساعة ولیّا وحافظا وقائدا وناصرا ودلیلا وعینا حتی تسکنه أرضک طوعا وتمتّعه فیها طویلا.
اللهم العن أوّل ظالم ظلم حقّ محمّد وآل محمّد وآخر تابع له علی ذلک اللهم العن العصابة التی جاهدت الحسین وشایعت وبایعت وتابعت علی قتله اللهم العنهم جمیعا.
السلام علیک یا أبا عبد الله وعلی الارواح التی حلت بفنائک علیک منی سلام الله أبدا ما بقیت وبقی اللیل والنهار ولا جعله الله آخر العهد منّی لزیارتکم، السلام علی الحسین وعلی علیّ بن الحسین وعلی أولاد الحسین وعلی أصحاب الحسین.
اللهم خصّ أنت أوّل ظالم باللعن منی وابدء به أولا ثم العن الثانیَ والثالث والرابع اللهم العن یزید خامسا والعن عبید الله بن زیاد وبن مرجانة وعمر بن سعد وشمرا وآل أبی سفیان وآل زیاد وآل مروان إلی یوم القیامة.
***********************************************************
بیان کردیم که فعل متجری به قبیح است، حال سوال این می باشد که مازاد بر قبح آیا حرمت شرعی دارد یا حرمت شرعی ندارد؟ به وجوهی بر حرمت شرعی فعل متجری به استدلال کرده اند. یکی از آن وجوه این بود که وقتی قبح فعل متجری به ثابت شد، به حکم عقل بین قبح فعل و حرمت شرعی لازمه هست، کلما حکم العقل بقبحه حکم الشرع بحرمته. قبیح است پس حرام می باشد. این قاعده ملازمه چند تقریب دارد و برای آن به وجوهی استدلال شده است.
وجه اول: مرحوم حاج شیخ استدلال می فرماید به اینکه فعل قبیح یعنی فعلی که عقلاء اتفاق کردن بر اینکه فاعل آن ذم شود زیرا عقلاء می بینند برای حفظ ناظم معیشت و معاش شان این کار نباید انجام شود یا باید انجام شود، العدل حسنٌ و الظلم قبیحٌ و فعل متجری قبیح است. خب وقتی تمام عقلاء اتفاق کردن، رئیس العقلاء، خالق العقل و العقلاء به طریق اولی حکم می کند. اگر قرار باشد شارع مقدس حکم به حرمت نکند بدین معنی ست که همه عقلاء بر این مطلب اتفاق ندارند زیرا یکی از عقلاء، خداوند سبحان است. لازمه اینکه همه عقلاء اتفاق داشته باشند این است که شارع مقدس نیز به همین معنی رأی دهد بنابر این اگر شارع رأی ندهد پس اتفاق درست نشده است.
نمی دانم چه در ذهن مرحوم حاج شیخ بوده، آن را ما نمی فهمیم یا اینکه ایشان غافل محض هستند. جناب حاج شیخ ره ما از شما چند سوال می کنیم، اگر مقصود شما این چیزی ست که ما فهمیدیم ـ یعنی «دلیل اینکه بین حکم شرع و حکم عقل ملازمه است این می باشد که تطابق آرای عقلاء وقتی معنی ندارد که همه عقلاء در جمیع اعصار و دوران من الاول الی الآخر به این رأی دهند. اگر شارع رأی ندهد پس تطابق آراء عقلاء نشده لذا بعضی در کلمات خود دارند که ملازمه تسامح است بلکه در واقع تضمن است زیرا وقتی می گوییم «اتفاق عقلاء» و یکی از عقلاء شارع مقدس است، پس تضمن می باشد چراکه شارع مقدس داخل همین عقلاء است» ـ خب ما از کجا احراز کنیم که جمیع عقلاء رأی دادند! ما رأی شارع را از کجا احراز کنیم! شما می گویید «وقتی جمع عقلاء رأی دادند قطعا شارع نیز باید رأی داده باشد. اگر شارع رأی نداده باشد و ملتزم به قبح نشود پس جمیع عقلاء نشدند» خب ما از کجا رأی شارع را احراز کنیم، شاید ایشان رأی نداده باشد زیرا عقلاء به خاطر قصور و فطور شان بر همه مصالح و مفاسد اطلاع ندارند. چه بسا ممکن است به خاطر این قصور و فطور یک چیزی را اشتباه نظر دهند اما شارع به خاطر اینکه عالم به کل کائنات است می بیند که این رأی اشتباه است.
یک اشکالی آقای صدر دارد. ایشان می فرماید: شارع می بیند این ظلم برای حفظ نظام معیشت شان ضرر دارد و برای حفظ نظام معیشت باید این کار را بکنند. خب اینجا به شارع چه مربوط است. ایشان می فرماید: «شما برای حفظ نظام معیشت خود یک قوانینی گذاشتید، این چه ربطی به من شارع دارد!» مثل اینکه ایران به خاطر آب و هوایی که دارد یک سری قوانین وضع کرده، این قوانین چه ربطی دارد به سایر کشورها!
این حرف به نظر درست نیست زیرا فرض این است که شارع مقدس حفظ این نظام را می خواهد. بقاء این نظام معاش مردم را می خواهد، خب وقتی می بیند که این ضرر دارد پس ایشان هم باید رأی دهد زیرا اگر رأی ندهد موجب می شود این نظام به هم بخورد. لذا اشکالی که به حاج شیخ ره وارد است این می باشد که ما از کجا رأی شارع مقدس را احراز کنیم.
ان قلت: ما تضمن را نمی گوییم، بلکه ما ملازمه را می گوییم. عقلاء اگر یک جایی به قبح حکم کردند شارع نیز باید حرام کند. قلت: این به چه دلیل! همان طور که عرض کردم ممکن است عقلاء به خاطر نادانی و جهالت شان حکمی کنند. می گویید: «مگر می شود جمیع عقلاء در جمیع اعصار یک حکمی کرده باشند و آن اشتباه باشد!» می گوییم: بله، مگر معصوم هستند. خب اشتباه کردن.
سوال، جواب: ما چه می دانیم رأی معصوم را … خب همان اشکالی که راجع به خداوند سبحان عرض کردیم اینجا هم می آید … وقتی صغری را در خداوند سبحان اشکال کردیم نسبت به کبرای هم همین را می گوییم. ممکن است معصوم علیهم السلام ببیند که اگر قرار باشد حرفی بر خلاف عقلاء بزند مردم اعتراض می کنند.
سوال، جواب: نه از باب حکم عقل. ما اجماع عقلاء را … آن ربطی به قاعده ملازمه ندارد.
اشکال دوم این است که جناب حاج شیخ ره ما قبول کردیم که وقتی تمام عقلاء نظر دادن بدین معناست که شارع نیز نظر داده است. خب ایشان نظر داد که قبیح است، و فرمود: «عقاب هم می کنیم» اما به چه دلیل جعل حرمت کرده باشد! جعل حرمت نمی خواهد بلکه می فرماید «مگر عقلاء حکم به قبح نکردند، مگر نگفتند که مذمت و عقاب می کنیم! خب من شارع هم عقاب می کنم، من شارع هم حکم به قبح می کنم» اما حکم به حرمت به چه دلیل! از کجا احراز کنیم که لازم است شارع حکم به حرمت بکند، حکم به حرمت دلیل می خواهد. بله نهایت فرمایش شما این است که کلما حکم العقل بقبحه حکم الشارع بقبحه اما بحرمته از کجا!؟
سوال، جواب: نه، قبیح یعنی لا یجوز فعله. مگر عصیان جایز است؟ نه اما شارع حرام کرده! بحث در این است که حرمت مولی چرا! بله شارع نیز راضی به فعل نمی شود.
اینکه شارع راضی به فعل قبیح نمی شود یک مطلب است، اینکه حکم به حرمت کرده یک مطلب آخر است. جناب حاج شیخ ره از کجای قاعده ملازمه در می آید که شارع حکم به حرمت کرده است. شاید اکتفا به همان قبح عقلاء نموده و می فرماید: «من نیز قبیح می دانم و عقاب می کنم».
عرض کردم هر چه انسان در این بیان تامل می کند غیر از سستی و وهن چیزی از آن نمی فهمد. از این جواب بیان حاج شیخ ره جواب کسی که بگوید «قبح حکم عقل است. عقل حکم به قبح ظلم و تجری می کند» معلوم شد. خب کلما حکم العقل بقبحه حکم الشرع بحرمته از کجا؟ شارع می فرماید: من به همان حکم عقل اکتفا کردم و راضی به ترک نمی شوم و عقاب نیز می کنم؛ اما جعل حرمت به چه دلیل!
سوال، جواب: اگر حجیت عقل بدین معناست که عقل دلالت بر حرمت می کند، می گوییم که عقل حجت نیست … نه، حجت یعنی دال مثل کتاب و سنت که دال هستند … قبح عقلی که حرمت شرعی نیست.
پس اگر مقصود این است که «شارع راضی به فعل قبیح نمی شود»، خب این درست است. اگر مقصود این است که «شارع عقاب می کند»، نه ممکن است عقاب نکند، بله استحقاق عقاب دارد ـ چنانچه شارع بخواهد کسی که با حکم عقلش مخالفت کرده را عقاب کند عقل جلوی ایشان را نمی گیرد ـ اما اینکه بخواهد به قاعده ملازمه کشف حکم شرعی شود، ما وجهی برای آن نمی فهمیم.
سوال، جواب: وقتی بگوید عقابت می کنم …. عمده چیزی که رادع معصیت است عقاب می باشد.
آقای خوئی ره تفصیل داد بین جایی که حکم عقل در سلسله علل باشد و بین جایی که حکم عقل در سلسله معالیل باشد. در فرض اول حکم عقل کاشف از حکم شرعی ست اما در فرض دوم حکم عقل کاشف از حکم شرعی نیست. یک وقت عقل مصلحت ملزمه را درک می کند، یک وقت عقل مفسده ملزمه را درک می کند، در اینجا قطعا شارع حکم به حرمت می کند.
خب دلیل این حرف که «اگر عقل مفسده ملزمه را درک کند شارع نیز حکم به حرمت می کند» چیست؟! یک کبرای مطوی ای شما دارید و آن این است که «هر جا مصلحت ملزمه باشد، وجوب شرعی نیز هست و هر جا مفسده ملزمه باشد، حرمت شرعی نیز هست»، خب این به چه دلیل؟!
اگر بگویید: این چه حرفی ست که می زنید، مفسده ملزمه یعنی مفسده ای که شارع حرام کرده است. می گوییم: اگر این باشد، خب این قضیه ی به شرط محمول است. این را ما از کجا احراز کنیم! اگر مقصود از مفسده یعنی مفسده ای که شارع حکم به حرمت آن کرده، خب این را از کجا احراز کنیم. اما اگر مقصود از مفسده ملزمه مثلا یعنی مفسده بالا هشتاد درجه. خب چنانچه عقل چنین مفسده ای را درک کرد ما چه دلیل داریم که شارع آن را حرام کرده؟! مگر بر شارع لازم است که هر جایی که مفسده باشد حرام نماید. ان قلت: عقل راضی به این مفسده نمی شود. قلت: مگر شارع راضی به این مفسده می شود! به چه دلیل باید جعل حرمت کند، حتی نسبت به عقاب خداوند سبحان می تواند بفرماید «عقاب حق من است، نمی خواهم عقاب کنم». جعل حکم، حق مولی ست و ایشان می فرماید «نمی خواهم جعل کنم. هر کس عمل به حکم عقل کرد، خب کرده و اگر نکرد، خب نکرده».
آقای خوئی ره شما در تمام کلمات خویش این مقدمه مطوی ـ هر جا مفسده باشد شارع باید حکم جعل نماید ـ را حل نکردید. عدلیه می گوید: هر جا بخواهد شارع حکم کند باید ملاک وجود داشته باشد اما این طور نیست که هر جا ملاک بود باید حکم کند. اصلا همان طور که عرض کردم، هدایت بشر … وقتی قرآن می فرماید «يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلامَكُمْ بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَداكُمْ لِلْإيمانِ» خداوند سبحان منت می گذارد، شما منت نگذارید. اگر قرار باشد همان طور که حق عبد اطاعت است، حق مولی هدایت باشد، خب همان طور که عقل نسبت به عبد میگوید «عبد وظیفه اش را انجام می دهد لذا نباید منت بگذارد»، نسبت به شارع نیز می گوید «شارع وظیفه اش را انجام می دهد لذا نباید منت بگذارد».
یا قرآن می فرماید: «لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنينَ إِذْ بَعَثَ فيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِه» اگر قرار باشد وظیفه خداوند سبحان بعث رسول باشد، قطعا معنی ندارد که منت بگذارد چرا که وظیفه اش را انجام داده است. یا اینکه بگوییم: «اصل بعث رسول وظیفه شارع است زیرا این عالم خلقت، غرض دارد و رسیدن به آن غرض بدون بعث رسول امکان ندارد اما اینکه می فرماید «لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنينَ» به خاطر این است که خداوند سبحان منت گذاشته و به مومنین عقل داده و این نظام خلقت را خلق نموده تا آنها پیشرفت کنند اما مومنین هیچ کاری نکرده اند». در این حالت نیز با منت از جانب خداوند سبحان است چرا که ایشان می توانست این نظام را خلق نکند، می توانست انسان را خلق نکند و فقط حیوانات را خلق می کرد. خلقت انسان بر خداوند سبحان واجب نبود.
روایات را ملاحظه کردم که می فرمایند: «اینکه خداوند سبحان باید رسول و امام داشته باشد به حکم عقل است». بعد از آنکه این روایات را دیدم، از حرفی که سابق ها بیان می کردم بر گشتم. سر این بازگشت این است که اصل خلقت به این کیفیت بر خداوند سبحان واجب نیست. خلق نظام احسن بر خداوند سبحان واجب نیست. ایشان می توانند نظام احسن را رها کند و نظام غیر احسن را جعل نماید ولی اگر نظام احسن را خلق کرد، اگر عقل داد و غرض داشت، با توجه به این عقل و این غرض، عقل می گوید که باید شما رسول بفرستید زیرا بشر نمی تواند به کمال برسد. اگر غرض شما از خلقت این عالم کمال این موجود است، که «خلق لکم ما فی الارض جمیعا» (هر چه در زمین هست را به خاطر تو خلق کردم) و تو را برای عبادت خلق کردم «ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون»، اگر قرار است خلقت بشر برای عبادت باشد خب این احتیاج به بعث رسول دارد ولی اصل آن بر خداوند سبحان لازم نیست لذا لقد منّ الله درست می شود.
«لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنينَ إِذْ بَعَثَ فيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِه» درست است زیرا اگر این رسول نبود نسبت به «ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون» نقض غرض می شود ولی خود خلق بشر و این نظام احسن بر خداوند سبحان لازم نیست. ممکن بود خداوند سبحان نظام احسن را خلق نکند. کما اینکه اگر کسی بگوید «ما نظامی احسن از این نظام نداریم. خداوند سبحان روی حکمت بالغه باید نظامی خلق کند که احسن از او موجود نباشد». می گوییم: این نیاز به دلیل دارد. بله اگر این را امام معصوم علیه السلام بفرماید، چون ایشان عالم به کائنات است قبول می کنیم اما عقل چنین چیزی نمی فرماید. من در روایات و آیات چیزی ندیدم که مفاد آن این باشد که نظام موجود نظام احسن است و احسن از این وجود ندارد و خداوند سبحان نمی تواند بهتر از این خلق کند چرا که بهتر از این نیست نه اینکه ایشان عجز داشته باشد.
سوال، جواب: اولا فیاضیت و اینها شعر است. معنای فیاض این نیست که بهترین فیض را بدهد. چه کسی گفته هر آن چه که قابل قابلیت دارد را باید خداوند سبحان عطاء نماید! اینها نیاز به دلیل دارد. بعد هم عرض کردم اینکه بگوییم «فیاضیت خداوند سبحان مطلق و تام است و هر نقصانی که هست از جناب قابلیت قابل است» قطعا به بن بست می خورد زیرا قابلیت را چه کسی خلق کرده است؟ مگر دنیا عدم نبوده! می گویند: «تمام ماهیات لح لح می زنند و هر کس به اندازه ظرف خودش کسب فیض کرده» خب این ظرف را چه کسی داده؟ این ظرف را خداوند سبحان داده یا غیر ایشان داده است!؟ می گویند: ظرف آن همین قدر بوده. می گوییم: خب این ظرف از کجا آمده! چرا ظرف وجودی من این بود که در سال 1341 به دنیا بیایم!؟ می گویند: اگر در این سال به دنیا نمی آمدی شما نبودید. می گوییم: خب نباشم. حتماً عالَم مبدأ دارد. مزخرف ترین حرف این است که انسان بگوید عالم قدیم زمانی ست و حادث زمانی نیست چرا که اگر قرار باشد حادث زمانی نباشد اصلا معنی ندارد که الآن نوبت به فلانی برسد. یعنی چه که الآن نوبت به فلانی برسد! می گویند «تو نبودی»، مگر این حرف شد، خب سی سال پیش می آمدم و من نبودم. این ها ـ غیر از اینکه خلاف شرع است، غیر از اینکه حرام است. انسان وجوهات بخورد این حرفها را بزند یا بخواند ـ شعر است. یک عده می گویند: «بعضی مخالف فلسفه اند»، این درست نیست بلکه آنها مخالف این حرف هستند. اگر یک کسی گفت «اجتماع امر و نهی محال نیست و شما اصولی ها بی خود می گویید» بدین معناست که آن آقا مخالف اصول است. حقیقت فلسفه این است که در عالم یک حقایق و یک موهوماتی وجود دارد، فلسفه یعنی حقیقت را از موهوم جدا می کند. چه کسی گفته که هر آن چه ملاصدرا گفته، حقیقت است تا اگر مثلا علامه مجلسی بر خلاف آن صحبت کند به او بگوییم که شما مخالف فلسفه هستی! این یعنی چه! اصلا ملاصدرا مخالف فلسفه است چرا که به بی عقلی صحبت کرده. این حرف غلط است که بگویید «یک عده در حوزه مخالف فلسفه هستند». اگر یک عده در حوزه مخالف اجتماع امر و نهی باشند بدین معناست که اصولی نیستند! فلسفه یعنی تعقل. کار فلسفه یعنی تمیز دادن و مشخص کردن حقیقت از موهوم و معیار فلسفه عقل است. اصل فلسفه، فلسفه بو علی ست که بر روی تعقل حرف زده. بله آن هم اشتباه دارد اما از محور خارج نشده است. ولی اگر فلسفه، حکمت متعالیه و با زانو زدن و اشک و انابه چیزی را گرفتن باشد، … با اشک و انابه که فلسفه نمی شود.
اگر قرار باشد خداوند فیاض مطلق باشد سوال می کنیم که چرا به من استعداد نداد؟ می گویند: استعداد نداد چون مفسده ایجاد می کردید. خب چرا؟ چون ظرفیت نداشتی. می گوییم: خب ظرفیت را هم می داد. مگر در عالم چیزی هست که به غیر خداوند سبحان بر گردد، خب ظرفیت را هم می داد. می گوییم: چرا این شخص شصت سال عمر کرد «یحیی من یشاء و یمیت من یشاء». میگویند: «ظرفش همین قدر بود و اگر شصت سال عمر نمی کرد دیگر این شخص نبود و فرد دیگری بود». می گوییم: اگر کسی که تصادف کرده و مرده و اجل معلق دارد، اگر زنده می ماند کسی دیگری می بود! این علم است! حقیقت شناسی این است!
خب جناب آقای خوئی ره چه دلیلی داریم که هر جا مصلحت هشتاد درجه باشد باید خداوند سبحان وجوب جعل کند و هر کجا مفسده هشتاد درجه باشد باید خداوند سبحان حرمت جعل کند.
بدتر از کلام آقای خوئی ره و حاج شیخ اصفهانی ره، کلام آقای صدر است. آقای صدر به قاعده که می رسد می فرماید: باید تفصیل دهیم و بگوییم که تارةً نظر شارع بر این است که یک داعی ای شدیدتر و موکد تر از آن داعی عقلی ایجاد کند. خود قبح عقلی داعی می شود اما می خواهد یک داعی شدیدتر ایجاد کند، در اینجا باید حرمت جعل کند زیرا بعد از جعل حرمت در واقع دو داعی وجود دارد زیرا غصب یا ظلم قبیح است، این یک داعی. داعی دو این است که وقتی شارع حرام نمود دیگر این معصیت می شود و معصیت قبیح است. بنابر این دو قبح وجود دارد لذا آکد می شود. اما اگر شارع می خواهد که رادعیت و باعثیت حفظ شود منتهی در همان حد حکم عقل و بیشتر از آن، داعی ندارد خب اینجا جعل حرمت نمی کند.
لذا ایشان می فرماید: اصل ملازمه را باید تفصیل دهیم و بگوییم تارةً غرض شارع این است که این در مرحله اشد و آکد داعی شود خب در اینجا باید جعل حرمت نماید و اخری در این حد نیست در این صورت نیازی به جعل حرمت نیست.
ما از آقای صدر سوال می کنیم که ما از کجا بفهمیم که داعی و غرض شارع چیست؟ ایشان می فرماید: این از استظهار خطابات و از مناسبت حکم و موضوع فهمیده می شود.
خب آقای صدر این حرف درست نیست زیرا آن چه در واقع داعی را شدید می کند عقاب می باشد. زنا مهم تر از نگاه به نا محرم است. وقتی شارع بخواهد داعی و انگیزه عبد بر ترک را شدیدتر کند دو حرمت که جعل نمی کند بلکه یک حرمت جعل می کند و عقاب را زیاد تر می کند. وقتی شارع عقاب را زیادتر کرد و فرمود «عفو نمی کنم» ـ اگر چه که هزار مرتبه خداوند سبحان بفرماید من عفو نمی کنم باز ممکن است عفو نماید ـ داعی و انگیزه بیشتر می شود، اگر کسی به بدهکار بگوید: «این دفعه مثل سابق نیست، سر موقع اگر پول را ندهی تو را به زندان می اندازم و بخشش در کار نیست» در اینجا امکان دارد باز طلب کار ببخشد اما این حرف او بیشتر ایجاد خوف در دل بدهکار می کند. وقتی عقاب را خداوند سبحان شدیدتر نمود و بر عدم عفو و گذشت اسرار کرد داعی شدیدتر می شود، خب جعل حرمت چه کار می خواهد بکند؟
سوال، جواب: همان قبح عقلی هست … بر فعل قبیح و مخالفت حکم عقل … شارع راضی به فعلش نیست کلما حکم العقل بقبحه لا یرضی الشارع بفعله، این را که ما قبول داریم … نه، حقیقت حکم، جعل است. الآن شارع راضی به معصیت هست؟ نه. پس معصیت را حرام کرده؟ نه.
این حرف که ما بتوانیم به قاعده ملازمه حکم شرعی را احراز کنیم … اگر کسی گفت «از پریدن کلاغ حکم شرعی احراز می شود» باور کنید ولی اگر کسی گفت «از حکم عقل حرمت شرعی احراز می شود» باور نکنید و قائل این حرف روی موازین عقلی حرف نزده است.
سوال، جواب: اگر مقصود از ادله اربعه این است که عقل دلالت می کند که این فعل را شارع حرام کرده، ما برای این دلیلی نداریم.
سوال، جواب: نه آن مهم نیست … یعنی طلب کرده و ترخیص نکرده است … لزوم می شود حکم عقل در سلسله معالیل زیرا وقتی شارع طلب را جعل کرد آن وقت آن لزوم … معالیل یعنی چه؟ یعنی مترتب بر حکم شرعی حکم جعل می کند … حرمت همین است. آن حرمت حکم عقلی ست. طبق نظر آقای خوئی ره شارع طلب ترک را جعل می کند و ترخیص نمی دهد. مترتب بر این، عقل حکم به حرمت می کند.
بعضی ها گفته اند: ولو ما قاعده ملازمه را قبول کنیم، در ما نحن فیه صغری ندارد زیرا اگر شارع بخواهد برای متجری جعل حرمت نماید، یا برای متجری اصطلاحی می خواهد جعل حرمت کند یعنی کسی که قطع او مخالف واقع است و یا برای متجری لغوی می خواهد جعل حرمت کند. برای متجری اصطلاحی که محال است زیرا هیچ وقت متجری متوجه نمی شود که متجری ست، او مثل ناسی ست. ناسی هیچ وقت متوجه نمی شود که ناسی ست زیرا به محض این که متوجه شود موضوع از بین می رود. اگر بفرماید: «ای متجری ای که کان قطعک مخالفاً للواقع» اصلا امکان ندارد که متجری ملتفت به آن شود. جعل حکمی که موضوع آن قابل التفات نباشد لغو است زیرا حکم به غرض امتثال می باشد و در امتثال باید قدرت داشته باشد. حداقل چیزی که در قدرت لازم است التفات می باشد. وقتی من حواسم نباشد که بر روی عمامه ام چیزی هست دیگر معنی ندارد که بگویم «من قدرت دارم».
اگر بگویید: «برای متجری لغوی جعل می کند» . آقای خوئی ره اشکال کرده که در این صورت تسلسل لازم می آید زیرا هر حکمی را که جعل نماید مخالفت آن، خود یک تجری لغوی می شود. هر حکمی را جعل نماید خود آن موضوع می شود برای تجری لغوی پس لازم می آید که الی ما لا نهایة جعل حرمت نماید.
این اشکال آقای خوئی ره وارد نیست زیرا چه اشکال دارد فوقش می شود الی ما لا نهایة. تسلسل در جایی محال است که سلسله، سلسله علت و معلول باشد و ما قبل، علت ما بعد باشد زیرا بی نهایت قابل تحقق نیست لذا بعد آن نیز تحقق پیدا نمی کند اما اگر سلسله علت و معلول نباشد دیگر ما لا نهایة که اشکال ندارد. الآن اگر خداوند سبحان بی نهایت مخلوق داشته باشد اشکال دارد؟ خیر زیرا علت بی نهایت است و می تواند بی نهایت مخلوق داشته باشد.
جناب آقای خوئی ره حکم یک امر اعتباری است و امر تکوینی نیست و با انشاء و ابراز ایجاد می شود. خب شارع مقدس می فرماید «هر جا تجری شود حرام است».
سوال، جواب: نه کلام در این است که می فرماید «حکم الامثال فی ما یجوز و ما لا یجوز سواء». خب سواء، وقتی من بگوییم «تجری را حرام کردم» این به نحو قضیه حقیقیه ولو تجری ای که با همین گفتن موجود شود را حرام کردم. این چه اشکال دارد.
سوال، جواب: به تسلسل می کشد … می خواهد همه اش را حرام کند…. اگر آن نیاز نیست خب اولی نیز نیاز نیست چراکه عقل آن را گفته است.
و للکلام تتمة و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین لعنة الله علی اعدائهم اجمعین