۳- مسائل في اختلاف المتبايعين۸- خیار العیبآرشیو دروس حوزویالخیاراتفقه

الخیارات جلسه ۲۵۲ خیار العیب یکشنبه ۱۴ آذر ۴۰۰

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین

جلسه ۲۵۲ (یکشنبه ۱4/۹/۱۴۰۰)

کلام در این بود که روایت جعفر بن عیسی، حق را به بایع داد و این که مشتری گفت من نشنیدم، فرمود که باید بینه بیاورد. و لکن مرحوم شیخ ره می فرماید در این روایت یک اشکالی هست و آن اشکال این است که شرط، در صورتی نافذ است که در اثناء عقد ذکر بشود. شرطی که قبل از عقد ذکر بشود، شرط ابتدائی است و شرط ابتدائی نفوذ ندارد.

مرحوم شیخ ره جواب داد بما این که این عقد مبنیا بر این شرط انشاء شده، همین مقدار کافی است.

مرحوم حاج شیخ ره به مرحوم شیخ اعظم ره دوتا اشکال کرده. یک اشکال این است که شرط، یعنی التزام مرتبط با التزام دیگر. من ملتزم می شوم به این که این کتاب را به تو بفروشم به 100 تومان به شرط این که تو هم ملتزم بشوی برای من خیاطت کنی. شرط، التزام مرتبط است. اگر من قبلش بگویم تو برای من خیاطت بکن، این التزام مرتبط نیست. دلال قبل از عقد گفته تبرئت من جمیع العیوب. برئت من عیوب هذا المتاع. خب این که التزام مرتبط نشد. این که شرط را معنا کرده اند به معنای حبل مشدّد یعنی یک ریسمانی که به دو طرف بسته است. یک کسی بیاید بگوید من شرط می کنم خانه ام را به تو فردا بفروشم! این که شرط نیست. باید یک چیزی باشد که التزام شما مرتبط بشود به آن التزام. این اولا. ثانیا شرط ، انشاء می خواهد. ابراز می خواهد. حالا یا ابراز قولی یا ابراز فعلی. شما گفتید بعت کتابی هذا بخمسة ألف تومان. اصلا تو ابراز شرط نکردی. لذا اگر ما بگوییم وقتی که او اعلان برائت کرده از عیوب، من خیار ندارم چون شرط سقوط خیار کرده، می فرماید این اصلا شرط نیست.

جوابی که از این اشکال، مرحوم آقای خوئی ره در مصباح الفقاهه داده، جواب درستی است منتها ناقص است و قطعا مقصود آقای خوئی ره همین است که ما می خواهیم الآن عرض کنیم و لکن آن مقداری که در مصباح الفقاهة هست به زعم قاصر ما ناقص است.

می گوییم جناب حاج شیخ! حالا یا شما یک اشکال دارید که دوتا مقدمه دارد و یا دوتا اشکال دارید که ظاهر کلامتان همین است. این مهم نیست. مهم این است که می گوییم بله شرط، التزام مرتبط است ولی معنای التزام مرتبط این است که من در ضمن عقد ذکر بکنم؟ یا نه، اگر او می گوید کتاب مکاسبت را می فروشی؟ می گویم بله منتها به شرط این که یک عبائی برای من خیاطت کنی. او می گوید باشد. بعد می گویم بعت کتابی. خب این الآن مرتبط است دیگر چون فرض این است. مبنیا علیه یعنی من ملتزم می شوم به فروختن این کتاب به شرط این که تو ملتزم بشوی برای من خیاطت کنی. یعنی آن بناء ادامه دارد. من عقد را که انشاء می کنم قصدم این است که عقد مرتبط را انشاء کنم. پس یعنی چه که ارتباط نیست؟!

اما جواب دومی: شما می فرمایید انشاء، ابراز می خواهد. می گوییم بله ابراز می خواهد. بعد می فرمایید این چیزی ذکر نکرده. می گوییم ابراز عرفی لازم است که بگویند عقد را با شرط منعقد کرد. وقتی که در مقاوله با هم جرّ و بحث کردیم و من گفتم به این شرط می فروشم و او هم قبول کرد، خب الآن می گوید که ایشان به شرط به ما فروخت. بله امر انشائی، ابراز می خواهد ولی ابراز در ضمن عقد؟ نه. چندین سال پیش من یک مطلب به ذهنم آمد که اگر کسی گفت «وهبتُ» و نگفت که «کتاب مکاسب را به شما» و او هم گفت «قبلت» و نگفت «قبلت کتاب مکاسب را از شما»، آیا هبه تحقق پیدا می کند یا تحقق پیدا نمی کند؟ همینطور در حیث و بیث بودیم. تا اینکه از مرحوم آقای تبریزی ره پرسیدم. ایشان فرمود که باید هبه مکاسب ابراز بشود. شما متعلق هایش را ابراز نکردی، فائده ندارد. بعد با یکی دیگر از این آقایون صحبت کردم، ایشان فرمود که همین مقدار که اصل عنوان هبه ابراز بشود کافی است. بعد دیدم که شیخ اعظم ره در مکاسب همین را دارد – عجیب است این مکاسب. مطلبی نیست الا این که در مکاسب بحث می شود -. چرا؟ چون ابراز عرفی کافی است. این که در مقاوله می گوید من کتاب مکاسبم را به تو می فروشم به 100 هزار تومان به شرط این که برای خیاطت بکنی، بعد می گوید «بعتک» و او هم می گوید «قبلت» کافی است. مثل این که اصلا ثمن را ذکر نمی کند. جرّ و بحث می کنند که این خانه 800 ملیون و او می گوید 900 ملیون و همینطور تا این که آخر سر او می گوید قبول کردم و می گوید «فروختم»، مگر ثمن نباید انشاء بشود؟ آن هم باید انشاء بشود. چطور آنجا ابراز نشد کافی نیست؟ یعنی کسی هست که بفرماید وقتی شما جرّ و بحث می کنی و آخر سر گفت 800 قبول است، بعد می گوید «فروختم» این بیع باطل است چون ثمن ذکر نشده؟! نه، اینها صدق عرفی است.

اگر کسی بگوید نه، عرفا نمی گویند شرط انشاء شد.

می گوییم درست نیست ولی بر فرض قبول کنیم یک وقت عرفا نمی گویند شرط انشاء شد، ولی عقد مشروط را می گویند انشاء شد. اگر نگویند شرط انشاء شد، خیلی خوب، “المومنون عند شروطهم” این را نگیرد. ولی وقتی می گویند عقد مشروط انشاء شد، خب “اوفوا بالعقود” که آن را می گیرد. در ضمن “اوفوا بالعقود” افتاده که به شرط هم وفاء بکن. ما برای وفاء به شرط، احتیاج نداریم به دلیل خارجی. نفس ” اوفوا بالعقود” کافی است. لذا حق با شیخ اعظم ره است و مشکلی هم ندارد.

مرحوم آقای خوئی ره یک جوابی داده از این اشکال که این جواب در فرمایشات آخوند و در کلمات حاج شیخ اصفهانی ره هم هست و در طلیعه بحث هم یک اشاره ای کردیم. آن این است که این که می گوییم اگر او برائت از عیوب جست، خیار ندارد، این از باب شرط سقوط خیار است؟ اگر از باب شرط سقوط خیار باشد، این اشکالی که شیخ ره مطرح کرده جا دارد و کلام حاج شیخ اصفهانی ره هم جا دارد اگر چه که نمی گوییم درست است. اما اگر گفتیم خیار، سببش این است که طرف التزام به صحت داشته باشد، اگر بایع ملتزم به صحت باشد، این اصلا عدم وجود خیار است نه سقوط خیار. خب اگر این باشد اصلا اشکال حاج شیخ ره از ریشه جا ندارد چون وقتی که من دارم صحبت می کنم می گوییم «تبرئتُ من جمیع عیوبه»، قطعا من دیگر ملتزم به صحت نیستم و خیار عیب، منشأش التزام به صحت است. لذا این را حاج شیخ اصفهانی ره هم در حاشیه مکاسب دارد که این اشکالی که ما می کنیم به شیخ اعظم، مبتنی بر این است که عدم الخیار، در ما نحن فیه از باب شرط سقوط باشد. اما اگر ما گفتیم عدم الخیار از باب عدم التزام به صحت است اصلا این بحث جا ندارد.

این فرمایش مرحوم آقای خوئی ره درست نیست. خیار عیب، منشأش عدم التزام به صحت نیست. چرا؟ چون اگر یک بایعی آمد یک متاعی را فروخت و اصلا خودش غافل از این بود که عیب دارد و فراموش کرد و الا می خواست بگوید که این عیب دارد و انسان متدینی هست. مشتری هم اصلا در این بحث ها نبود و اصلا نمی دانست. بعد رفت خرید و آمد دید عیب دارد. این خیار دارد آقای خوئی! یا خیار ندارد؟ فکر نمی کنم که شما بفرمایید که خیار دارد. خب این کجا ملتزم به صحت شده؟

اگر بگویی این التزام ارتکازی داشته.

می گوییم کجا در ارتکازش بوده؟! طرف می گوید «من فراموش کردم که این عیب دارد. اتفاقا در ذهنم بود که به او بگویم که عیب دارد ولی یادم رفت.» بعد می گوید در ارتکازش بوده؟!! ملتزم به صحت شده؟! بنابراین التزام به صحت نیست تا شما بگویید همین که مقدمةً بر عقد ذکر بکند تبری از عیوب را این خودش دلالت می کند بر عدم التزامش.

حالا یک کسی بگوید ما ملتزم می شویم که اینجا خیار نیست و دعوایی نداریم.

می گوییم دلیل ما بر خیار ، صحیحه زراره است. اشتری شیئا به عیب أو عوار و لم یتبیّن له و لم یتبرأ. التزام به صحت کجاست؟! اینی که دیدم مرحوم امام در بیع مکاسبشان می فرماید «در معاملات، هیچ حکم تأسیسی شارع ندارد و همه همان ارتکاز عقلائی است»، این چه حرفی است که شما می زنید؟! بیع مکیل و موزون را عقلاء باطل می دانند؟ می رود در مغازه می گوید تمام این سیب زمینی ها چند؟ اینها از عقلاء نیستند؟ تنجیز در عقود معتبر است و اگر تعلیق در عقود باشد، عقد باطل است، عقلاء تعلیق در عقود رو مبطل می دانند؟ این که شما بفرمایید «خیار عیب، خیار عقلائی است و عقلاء در جایی که تبرّی بجوید قبول ندارند.» ؛ خب ما حکم تأسیسی در معاملات داریم. خیلی خیلی هم زیاد است. معامله با صبی باطل است، خودش حکم تاسیسی است. شما صبی ای را که 5 روز مانده به بلوغش در نظر بگیر با همان صبی در 6 روز بعدش. این را عقلاء می گویند باطل است و آن را می گویند صحیح است؟! اینطور نیست. شارع در معاملات، احکام امضائی دارد ولی احکام تاسیسی هم دارد. عرض کردم اگر همین الآن بخواهم بشمارم حداقل 200 یا 300 تا می توانم بشمارم که اینها احکام تاسیسی هستند که عقلاء قبول ندارند. اصلا بطلان معامله ربوی، تاسیسی است و امضائی نیست چون شما به هر کسی بگویی یک من برنج عالی درجه یک ایرانی به سه من برنج فجر، عقلاء قبول نمی کنند؟! می گویند خیلی خوب می دهد. برنج فجر قیمتش یک چهارم است. معطل نکن.

س: بحث در مولوی و غیر مولوی نیست. بحث در امضاء و تاسیس است. اینجا ها عدم امضاء است نه تاسیس.

ج: این معاملاتی که الآن عقلاء قبول ندارند. مثلا معامله بچه 15 ساله را قبول ندارند و می گویند 18 سال سن بلوغ است.

س: این قانون جدید است و الا حتی معامله صبی ممیز را قبول داشتند.

ج: از کجا می گویید؟ بچه 9 ساله خانه معامله می کرده قبول داشتند؟ بعد هم عقلاء که قوانینشان قدیم و جدید ندارد. یا بیع پدر و جد. جد پدری ولایت دارد و جد مادری ولایت ندارد. مادر ولایت ندارد ولی جد پدری ولایت دارد. شما بروید در مجامع عقلائی ببینید اگر چنین چیزی بود. یا برادر نمی تواند معامله بکند و حاکم شرع می تواند معامله بکند. اصلا من نمی دانم مقصود از این حرف چیست؟ اگر مقصود این است که هر چه که عقلاء گفتند بیاورید در شرع؟ این که اصلا لا طائلات است.

این خیار عیب، روایت دارد. نه ربطی به التزام به صحت دارد آقای خوئی! و نه ربط به چیزی دیگری دارد. و لکن ما قبول داریم که شرط که مقدم شد، کافی است. چرا؟ اطلاق خود روایت. “لم یتبیّن له و لم یتبرأ منه”. ندارد که “لم یتبرأ فی ضمن العقد”.

بله یک مطلب را ما هم قبول داریم. اگر کسی بگوید این مکاسب را به شما فروختم به شرط این که یک ثوبی خیاطت بکنی بعد از چهار روز آمد بدون این که یک اشاره ای به آن بکند، همینطور بگوید فروختم به 100 تومان، به این شرط صدق نمی کند. ولی در باب عیب کافی است. اگر در باب عیب چهار روز پیش به شما گفته و شما گفتی من اینطور قبول نمی کنم و سه روز بعد آمدی گفتی باشد بفروش، لم یتبرأ می گیرد. روی این جهت فرمایش شیخ ره احتیاج نیست. حتی اگر کسی بگوید این شرط صدق نمی کند، می گوییم این از باب شرط سقوط نیست. اطلاق دارد روایت “لم یتبرأ” ندارد “لم یتبرأ فی ضمن العقد”.

آخرین نکته در این صورت دوم این است که حالا این مشتری آمده قسم بخورد چون ما گفتیم اگر مشتری می گوید من نشنیدم یا می گوید تو برائت نجستی، باید قسم بخورد. به چه چیز قسم بخورد؟ قسم بخورد که من علم ندارم که تو برائت جستی؟ یا قسم بخورد که تو برائت نجستی.

شیخ ره می فرماید قسم می خورد بر نفی علم . «ثم الحلف هنا علی نفی العلم بالبرائة لأنه الموجب لسقوط الخیار» چرا این خیار ندارد؟ چون علم به برائت داشته. برائت واقعی مسقط خیار نیست. آنی که مسقط خیار است، علم به برائت است. خب قسم می خورد بر نفی علم.

از اینجا معلوم می شود که این که می فرماید قسم می خورد بر نفی علم، دو پهلو است. گاهی مواقع می گوییم باید قسم بخورد بر نفی علم چون اصلا موضوع، نفی علم است مثل اینجا چون آنی که مسقط است علم است و این هم قسم می خورد بر نفی علم. یک وقت هست که موضوع، واقع است ولی چون واقع لا یعلم الا من قبل نفسه، مثل این که زن می گوید «من خلیة هستم و شوهر ندارم»، خب چه کسی می داند این زن شوهر دارد یا ندارد؟ ممکن است این زن اینجاست و یک شوهری در تانزانیا دارد. کسی چه می داند؟ لذا می گویند جواز تجویز، این است که او خلیة واقعی باشد و لکن خلیة واقعی را از کجا می شود فهمید؟ راهی ندارد لذا قولش معتبر است. اینجا بعضی ها گفته اند از کجا می شود فهمید که این برائت جسته یا برائت نجسته؟ از این جهت قسم می خورد بر این که من علم ندارم به برائت. از کلام شیخ ره معلوم می شود که نه، این که قسم می خورد بر نفی علم، از باب این است که خود علم موضوع است چون مسقط خیار، علم به برائت است نه برائت واقعی یعنی اگر عالم باشد خیار ندارد و اگر جاهل باشد خیار دارد. خب اینجا هم استصحاب می گوید عالم نیستی.

و لکن این حرف درست نیست چون جناب شیخ اعظم! روایتی که الآن خواندم این است که « و لم یتبرأ» یعنی اگر یک جایی بایع واقعا تبری جسته و مشتری متوجه نشده ، خیار ندارد. چرا؟ چون در روایت دارد «و لم یتبرأ».

ان قلت: اگر کسی اینطور گفت که «کتاب مکاسب را به شما فروختم و تبرئت من عیوبه به 100 تومان». آن هم گفت «خریدم به 100 تومان». بعد دید که این کتاب مکاسب، هر چهار صفحه اش، یک صفحه اش سفید است و چاپ نشده. بایع گفت «من شرط برائت کردم». مشتری می گوید «کجا شرط برائت کردی؟». بایع می گوید « مگر ندیدی به عربی گفتم که تبرئت من عیوبه». مشتری می گوید من نمی دانم. من فکر کردم می گویی تبرئت بجهلی و جهالتی و دعای کمیل می خوانی. مگر من عربی بلد هستم». خب این خیار دارد یا ندارد؟ طبق حرف شما این است که خیار ندارد و حال آن که فکر نمی کنم کسی ملتزم بشود. همه می گویند خیار دارد.

می گوییم نه، ما هم ملتزم می شویم خیار دارد. بله تبری، موضوع است. ولی به مناسبت حکم و موضوع، تبری ای که فی حد نفسه قابل فهم است. اگر این آقا می داند که مشتری، گوشش سنگین است، بایع وقتی می گوید کتاب مکاسب را فروختم به 100 تومان، داد می زند به شرط برائت از عیوب را آهسته می گوید، ما هم می گوییم اینجا خیارش هست و ساقط نشده. و لکن در ما نحن فیه او طبق متعارف گفته و این آقا گفته نشنیدم، اینجا نه، روایت اطلاق دارد. و الا اگر اینطور باشد هر کسی می گوید ببین آقا، ننوشته ام در قولنامه، خواندی؟ خواندی؟ این خطش را خواندی؟ ببین گوشش سنگین نیست؟. حالا بعد بیاید بگوید من زود خواندم و این عبارت را ندیدم، این مسموع نیست. باید قسم بخورد بر عدم برائت. منتها عدم برائتِ متعارف. مراد از برائت از متعارف یعنی طوری است که عامه مردم در معاملات، همینطور ذکر می کنند. حالا این فکرش جایی دیگر بوده، حتی اگر ما یقین داریم که این واقعا نشنیده و انسان دروغ گویی نیست و خود بایع هم می داند، بایع می گوید من چه کار کنم؟ من گفته ام دیگر. این دلیل بر خیار ندارد. لذا قسمی که می خورد باید قسم بخورد بر عدم برائت منتها بر عدم برائت به این معنا. این که یک کسی بگوید من برائت جسته بودم. می گویند چطور؟ می گوید دیدی که زیر لب می گفتم «لا اله الا الله» همان موقع در اثناء گفتم. می گویند ما که نشنیدیم. به مناسبت حکم و موضوع، وقتی که می گوید تبرئت، یعنی می خواهد بگوید فردا بیایی ادعای عیب بکنی، من قبول نمی کنم یعنی کأنّ تو داری اقدام بر خریدن شیء معیوب می کنی. این روایت معنایش این است که و ما هم ملتزم می شویم و این فرمایش شیخ اعظم ره هم اشتباه است و کلام آقای خوئی ره هم ناقص است.

س: اینجایی که عیب دارد که او نشنیده، چرا نگوییم باطل است به خاطر این که تطابق بین ایجاب و قبول نبوده.

ج: خوب شد این جمله را گفتید. می خواستم این جمله را توضیح بدهم و فراموش کردم. اصلا آقای خوئی! اگر کسی این را به ما اشکال کند که اگر این نشنیده، این وقتی می آید می گوید نشنیدم، یا عقدش باطل است و یا خیار دارد. چرا؟ چون اگر نشنیده، تطابق ایجاب و قبول ندارد. اگر واقعا علم شرط است، خب خیار دارد دیگر. اگر می گویید سقوط است، خیار دارد.

نه این درست نیست چون در تطابق بین ایجاب و قبول، قبول را که انشاء می کند یعنی آنی که تو انشاء کردی. یک کسی می گوید نفهمیدم این گفت به شرط خیاطت عباء؟ یا گفت به شرط خیاطت قباء؟ می گوید قبول کردم. چون قبلتُ یعنی قبلت ایجابک. اینجا تطابق هست. ما در صحت عقد، بیشتر از این نمی خواهیم چون دلیل لفظی ندارد که باید ایجاب و قبول با هم تطابق داشته باشند. این به سیره عقلاست و می گوید قبول کردم دیگر.

س:

ج: باز آن بنا بر این است که علم متبری را موجب خیار می دانند. اگر از باب شرط سقوط باشد این اشکال هست ولی اگر از باب این که اصلا این مقتضی خیار را ندارد چون مقتضی خیار آنجایی است که التزام به صحت داشته باشد، آنجا دیگر اشکال نیست چون شرط ذکر نشده و عقد فی حد نفسه شرط خیار ندارد.

س: خب اگر اینطور باشد می گوییم آنجایی هم که بایع گفته این ماشین را به تو فروختم، ولی مشتری خیال کرده آن ماشین را گفته و قبول کرده، معامله درست است چون گفته قبلت ایجابک.

ج: آن هم اشکال ندارد. اگر آن آقا می گوید آن ماشین را فروختم بعد تو گفتی قبلت، بعد بگویی من فکر کردم این ماشین را می گویی، می گوییم بی خود فکر کردی. مگر این که بگوید این ماشین نمی ارزد و ضرر دارد. آنی که گفتیم عنوان به هم می خورد این است که اشاره می کند می گوید «این بنز را فروختم» . بعد می گوید «این بنز نیست و این پیکان است.» می گوید « روی کاپوتش که علامت بنز دارد!» می گوید « این بچه را چسب چسبانده». این به خلاف این است که دوتا ماشین آنجا هست، او می گوید من او را فروختم و این واقعا نمی گوید پیکان را خریدم چون وقتی می گوید قبلت؛ یعنی آنی که تو ایجاب کردی.

و للکلام تتمة ان شاء الله فردا.

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا